۱۳۹۴ شهریور ۱۲, پنجشنبه

یک سال گذشت

تازه از ملاقات با آشر برگشته ام رفرنس لایبرری. ملاقات بدی نبود. مقاله ام را که تا امروز صبح همچنان داشتم بالا و پایینش می کردم پرینت گرفتم و بردم براش. گفت که کمی گرفتاره اما در لیست کارهایش قرارش میدهد تا بخواند و کامنت بهم بده.

در مورد پروژه ای که با دنی می خواهم جلو ببرم و نظر و تجربه ی آشر برایم خیلی مهم بود هم نکات خوبی گفت. توصیه کرد که تا اواخر کار تزم و تا پیش از اتمام اصل کار سراغش نروم چون خیلی وقت گیر خواهد بود و انرژی زیادی طلب می کنه. اما از خود پروژه و از اینکه چنین چیزی به فکر کسی به این شکل نیفتاده خیلی خوشش آمده بود. جالب اینکه گفت خودش حاضر به همکاری و نوشتن چیزی درباره ی لویناس نیست. هر چند بعد از کمی اصرار من گفت که بهش فکر خواهد کرد اما تاکید کرد که هیچگونه تمایلی برای نوشتن چنین کارهایی که حسابی تحقیق و مطالعه نیاز داره دیگه نداره.

تو هم امروز با مامانت رفته ای بیرون. سندی چند وقت قبل تو و مامانت را به یک جلسه استخر و ماساژ و ... در یکی از این کلینک ها مهمان کرده بود و از دوشنبه که مامانت را بردی دکتر نچروپت و بهش توصیه شده که مشکل لنفاوی پاهایش را با ماساژ بهتر کنه تقریبا هر روز به فیزیوتراپ - البته برای مشکل اخیرش - و ماساژ برای مشکل قدیمیترش برده ای.

سه شنبه و چهارشنبه را از خانه کار کردی و من هم که تا عصر در کتابخانه بودم سعی کردم زودتر بیام تا بیشتر کنار هم باشیم. احتمالا این ترم هم فرصت رفتن به کلاسهای گوته را نکنم چون از بی نظمی و وقت بیش از حدی که پای این مقاله - تنها کاری که در این چند ماه کردم - گذاشته ام فرصت مرور آلمانی را نکرده ام و آمادگی کلاس جدید را ندارم.

دیشب که تو با مامانت خانه ی عفت خانم بودید برای دیدن مژگان و پسرش، امیرحسین بهم تکست داد که اسکایپ کنیم. مادر خواب بود اما با مامانم و امیر کمی اسکایپ کردم و بد نبودند. من هم وسط کار نهایی کردن پانویس های مقاله ام بودم و با اینکه خسته بودم و کمی سردرد داشتم اما از دیدنشان خوشحال شدم. مامانم گفت که هفته ی آینده با خاله آذر و فریدون به شهر خودش بر می گرده تا آنها خاله فرح را ببینند و کمی سعی به احیاء حال و روحیه اش کنند. دیشب که بهم گفتند یکسال از مریض شدن خاله فرح گذشته باورم نمیشد که زمان با چه سرعتی در حال جا گذاشتن ماست.

آخر هفته که لانگ ویکند هست به کاتج میرویم. در نهایت هم خودمان سه نفر خواهیم رفت و البته جز من احتمالا شما ترجیح می دادید که کسی دیگری هم باشد. اما کیارش و آنا بخاطر ساشا نمی توانند بیایند و فرشید و پگاه هم کار دارند و من هم موافقتی با آمدن لورابت و همسر و پسرش برای سختی ارتباط برقرار کردن با مامانت و البته ناآشنا بودن با آنها برای کاتج رفتن نداشتم. من که از روز گذشته دوباره خواندن رمان بودنبروک ها را آغاز کرده ام و فرصت خوبی خواهم داشت که کار را تا حدی جلو ببرم. ضمن اینکه از هفته ی آینده هم درس و سال جدید تدریس آغاز میشه و می خواهم کمی استراحت پیش از طوفان کنم.

هفته ی بعد هم به سلامتی جز سفر سه هفته ای مامانت به شهر شارلوت و دیدن خواهرش و شروع سال تحصیلی جدید، وقت دکتر داری و همراهت خواهم آمد تا نتیجه ی آزمایشت را مرور کنه و به امید خدا خیالمون را راحت.
  

هیچ نظری موجود نیست: