۱۳۹۳ اسفند ۲, شنبه

بیست و یکم برفی در ربارتس

روز را برف شدیدی شروع کردیم که که تمام روز در حال باریدن بود و حالا هم که نزدیک غروبه همچنان می بارد. در رباتس نشسته ام و بجای اینکه دیالکتیک منفی آدورنو را شروع کنم تصمیم گرفتم یک متن کوتاه برای چاپ بنویسم و بفرستم برای رابین. امیدوارم دوباره مثل دفعه ی قبل نشه و حسابی توی ذوقم نخوره. بعد از اینکه صبح با هم رفتیم اینسومیا و تو مرا رساندی ربارتس، نشستم پای این متن و تو هم رفتی اول سن لورنس مارکت تا کمی گوشت و ماهی و چیزهای لازم را بخری که حسابی یخچالمون خالیه و بعد هم گفتی به خانه خواهی رفت تا نگاهی به مقاله ی آرنت که قرار است با دقت بخوانی و ادیتش کنی تا بجای MRP به تری بدهی، بکنی. حالا هم که ساعت نزدیک ۶ عصر هست قراره بیای دنبال من تا با هم برویم سینمای اگلینتون برای دیدن تک تیرانداز آمریکایی.

دیشب هم بعد از اینکه آمدی خانه و کمی استراحت کردی و از روز طولانی و پر کار و بدو وادوی سر کار گفتی رفتیم دنبال کیارش و آنا تا شام ببریمشان بیرون. هم تشکری بابت مجلات و چیزهایی که آورده و برده بود و هم به مناسبت سالگرد دوستیشان. رفتیم ترونی مورد علاقه ی من و شب خوبی بود. گفتیم و خندیدیم و با اینکه خیلی سرد بود اما سعی کردیم کمتر به سرما توجه کنیم. اما گویا شراب و شیرینی باعث شد تا تو شب راحت نخوابی.

امروز ۲۱ فوریه هست و من تصمیم دارم که تصمیمات موقعه را جدی بگیرم و کارم را درست و حسابی آغاز کنم. امیدوارم این قطعه ی کوتاهی که نوشتم سرنوشت خوبی پیدا کنه و بتونم با روحیه ی بهتری این هفته را جلو ببرم. چند کار جدی پیش رو دارم. باید دیالکتیک منفی را کامل و یک ضرب بخوانم و بعد برگه های بچه ها را تا هفته ی بعد صحیح کنم. ضمن اینکه جلسه ی دفاع از پروپوزال که این هفته بود به هفته ی بعد موکول شده و کمی باید روی استراتژی پرزنتیشنم کار کنم چون از قرار تنها کسی که هیچ یک از اعضای کمیته اش همراهیش نخواهند کرد من هستم.

تو هم دو تا سفارش کوچک روزهای اول هفته داری: دوشنبه و سه شنبه که اتفاقا می خواهم بعد از اینکه تو را رساندم به دانشگاه بروم چون جلسه ای هست برای بورسیه از دانشگاه های اروپایی و کلاس آشر. ورزش و زبان آلمانی و البته کلی مجله برای خواندن که مامانت زحمت کشیده و فرستاده در کنار کار تمام هفته و شلوغ تو. فردا جدای اینکه باید به کاستکو بروی با سندی هم قرار داری چون در طول هفته فرصت نکرده اید با هم حرف بزنید. خلاصه که کار تو تقریبا به سمت ۲۴/۷ پیش میره و من را نه تنها ناراحت که نگران هم کرده. اما می دانم که درستش می کنی چون با هم حرفش را زده ایم و به این نتیجه رسیده ایم که مهمترین کار ما مراقبت از زندگی زیبا و عاشقانه مون هست. بنابراین این پست روز بیست و یکم را با امید به آغاز روزها و هفته ها و سالهای بهتر و موفقیت آمیزتر و از همه مهمتر سلامت تر و عاشقانه تر تمام می کنم.



هیچ نظری موجود نیست: