۱۳۹۳ بهمن ۳۰, پنجشنبه

اشعیاء نبی

یکی از اون روزهای حسابی سرد اما آفتابی هست. تو را رساندم تلاس و بعد رفتم ربارتس تا چندتایی کتاب در باب یوتوپیا بگیرم. احتمالا این یک ماه پیش رو را بجای کانت و ایده آلیسم آلمانی خواندن به خواندن و نوشتن چیزکی درباره ی آدورنو و یوتوپیا کنم.

دیروز هم بعد از اینکه تو را رساندم رفتم دانشگاه تا در هفته ای که تعطیل هست و قاعدتا نباید رفت از خلوتی استفاده کنم و سری به اتاق کمرون بزنم که درش را باز گذاشته بود برای دستیارانش که اگر کتابی از کتابخانه اش خواستند بردارند. چند کتابی که می خواستم رفته بود اما چند کتاب دیگه را دیدم که خوب بود و آوردم خانه. پیش از آن هم به دفتر جودیت رفتم تا کتابگیری که برایش از موزه ی متروپولین گرفته بودی را بهش بدهم که خیلی خوشحال شد.

از دیروز داستان ورزش روزانه را شروع کردیم و قرار است که بی وقفه جلو برویم. شب هم فیلم وجدا از عربستان را که تو دوست داشتی ببینی و از یورک گرفته بودم دیدیم که خیلی خیلی فیلم معمولی و زیر متوسطی بود.

مجلاتم را هم از کیارش گرفتیم که مامانت زحمت کشیده بود و برایم تهیه کرده. هنوز نرسیدم درست و حسابی بهشون نگاهی بیندازم. جالب اینکه هنوز شماره های قبلی را هم نرسیدم بخوانم. به هر حال داستان این کنفرانس و نوشتن پروپوزال دکترایم که هفته ی بعد جلسه ی دفاعش را دارم اولویت داشت.

از نظر روحی بهتر شده ام و تصمیم گرفته ام کمی بیشتر فکر کنم و ببینم که برای آینده چه جهت و تصمیمی را باید برای کار درسی و دانشگاهیم بگیرم. دیروز با رسول که حرف میزدم بهم پیشنهاد داد که به یکی دو دانشگاه ترکیه هم فکر کنم که زبانشان انگلیسی است اما خیلی بعید می دانم به چنین گزینه هایی تن بدهم - یعنی امیدوارم مجبور نشوم.

این یکی دو روز می خواهم کمی به مرتب کردن میز و کاغذها و مجلاتم برسم و البته به یک برنامه ریزی درست و حسابی برای زبان و درس و آلمانی و ... تا ببینیم چه پیش خواهد آمد. در پایان می خواهم جمله ای که بطور اتفاقی در انجیلی که در کلیسای نیویورک رو به روی بازار سهام خواندم را بیاورم که خیلی به دلم نشست از کتاب اشعیاء نبی باب ۶۵ و آیه ۱۷ بود:

See, I will create new heavens and a new earth. The former things will not be remembered, nor will they come to mind

هیچ نظری موجود نیست: