۱۳۹۳ اسفند ۱۲, سه‌شنبه

رم، سفارش،‌ اعتصاب و آدامز

با اینکه بارها قصد داشتم در طی یک هفته ی گذشته اتفاقاتی را که افتاده سر موقع بنویسم اکثرا بابت بی برنامگی و تنبلی و چند باری هم بابت کار زیاد نشد. اتفاقا در این یک هفته ی گذشته کلی اتفاق افتاده که باید بهشون مفصل تر اشاره می کردم اما فعلا فرصتش را ندارم.

بذار از آخر شروع کنم. از اینکه تازه از دانشگاه برگشته ام و در کرمای دانفورد هستم اما از کلاس و درس و دانشگاه خبری نبود چون دیشب ساعت ۱۰ یونیون تصمیم گرفت که دانشگاه یورک هم به اعتصاب بپیونده و بعد از اینکه از دوشنبه TA های دانشگاه تورنتو به شروع به اعتصاب کردند ما هم از امروز رفتیم روی اعتصاب با این تفاوت که آنجا کلاس ها برگزار میشه اما در یورک استادان در تصمیمی دلنشین - که امیدوارم تهش هم دلنشین بمونه - با ما اعلام همبستگی کردند و خلاصه کلا دانشگاه از حیز انتفاع ساقط شد تا اطلاع ثانوی. من باید میرفتم تا فیلم ها و کتابهایی که گرفته بودم را پس دهم و البته از جودیت هم راجع به جلسه ی پروپوزال فردا بپرسم که به تعویق افتاد و فعلا همه چیز در محاقه. مردک ابله - جی جی - جلسه ی هفته ی پیش را به فردا موکول کرد و این شد داستان ما. حالا در جمع ۶ نفره ی ما در این نوبت جلسه ی پروپوزال همه سال ۵ هستند جز من و مشکلی هم ندارم اما به هر حال کاری بود که باید میشد و نشد.

اما دیروز و امروز تو سفارش داشتی و تمام یکشنبه و دوشنبه ات رفت بابت درست کردن و تحویل سفارش ها. دیروز صبح بعد از اینکه تو را رساندم با کلی غذا - دو تا جلسه ی جدا بود با صبحانه و نهار - رفتم خرید از لابلاز برای سفارش امروز و بهم گفتی که پنج شنبه هم سفارش بهت داده اند. خدا را شکر کمی اوضاع داره از نظر GB بهتر میشه که کمکی خواهد بود بی نظر برای تابستان. شاید هم پیش از تابستان چون فعلا حقوق دانشگاهی من و تو بابت اعتصاب قطع شده.

اما یکی دو نکته از هفته ی قبل اینکه درس و ورزش و آلمانی و هیچ کوفت دیگری را شروع نکرده ام هنوز. البته مقاله ام در OD چاپ شد و ورژن دیگری از آن هم در سایت استرالیایی که بعد از مدتها و حداقل برای خالی نبودن عریضه تلاش بدی نبود.

جمعه کلاس هایم با یک اتفاق خیلی تکان دهنده همراه بود که شاید از جمله مهمترین چیزهایی باشه که در این ایام باید بهش توجه کنم. صحبت از اتفاقات پاریس در ژانویه و داستان مجله ی شارلی ابدو شد و در کلاسی که نزدیک به ۲۰ دانشجو بودند تنها ۲ نفر از واقعه ای به این اهمیت خبر داشتند. چیزی که به قول کارشناسان یازده سپتامبر اروپاست و در نحوه ی زیست تک تک این آدمها تغییر ایجاد خواهد کرد.

پنج شنبه اما تو با تری بعد از مدتها قرار داشتی و چون داشتی دیر به سر قرارت میرسیدی - از بس این ایام کارهایت زیاد شده و خودت هم اصلا از داستان راضی نیستی و میگی که اگه همینطور پیش بره شاید کارت را عوض کنی - من بجای تو رفتم سر قرار با تری که در کافه ی زیر منولایف بود تا تو برسی. تا تو بیایی راجع به کنفرانس تیلوس حرف زدیم و بعد از من پرسید آیا برای کفرانسی که بهم معرفی کرده در ایتالیا که دانشگاه رم و دانشگاه شیکاگو در زمینه ی مکتب فرانکفورت نسل اول و خصوصا آدورنو برگزار می کنند پروپوزال می فرستم یا نه که گفتم فردا که روز آخر هست حتما این کار را می کنم. تاکید کرد که از آنجایی که خیلی کنفرانس مهمی است - البته از سخنران هایش هم معلومه - شاید شانس کمی برای پذیرش باشه اما گفت سال بعد می تونیم با هم شرکت کنیم. تو با کمی تاخیر رسیدی و من از شما خداحافظی کردم تا کار تو تمام شد و راجع به کمیته ات و چند کار درسی دیگر با تری هماهنگ شدی و بعد با هم رفتیم خانه. 

شنبه صبح بعد از اینکه از درک هتل و تو مرا به ربارتس رساندی، رفتی دنبال کارهای سفارش هایت. من هم تا ساعت ۷ یک ضرب نشستم پای نوشتن دو تا پروپوزالی که به اسم هر دومون برای کنفرانس رم می خواستم بفرستم. آدورنو و بنیامین. خلاصه ساعت ۷ خسته دویدم تا خانه که با هم به کنسرت برایان آدامز در ایر کانادا سنتر برویم که بلیط هایش را از چند ماه پیش یک روز در کلی خریده بودم برای تو. شب خیلی خوبی بود. اول اینکه جایی که گرفته بودم عالی بود. فضای مناسبی برای حرکت داشت که تو خیلی ازش استفاده کردی و تقریبا تمام طول شب با آهنگ هایش آرام در آغوش من رقصیدی. البته من سر درد و خستگی زیادی داشتم که باعث حالگیری هر دومون هم شد در انتها اما قطعا بهترین کنسرتی بود که از نظر نزدیکی و جای مناسب داشتیم. به هر حال علیرغم شب خوبی که داشتیم خوب نخوابیدیم و همین باعث شد یکشنبه تا سر حال بیایم خیلی طول بکشه. عملا بعد از اینکه من را رساندی ربارتس و خودت رفتی کاستکو برای خرید بقیه ی چیزهای لازم برای سفارش های این هفته ات هنوز روز فرم نیامده بودیم - شب قبل و قبل از خواب من از سر درد و خستگی باعث حالگیری شده بودم - تا اینکه تو دو ساعت بعد بهم زنگ زدی و کلی قربون صدقه رفتن که چقدر کار من درسته و ... و من که نمی دانستم راجع به چی حرف میزنی گمی گیج شده بودم. تا اینکه ازم  پرسیدی مگر ایمیل کنفرانس را ندیدی؟ گفتم همان دیشب یک ایمیل اتوماتیک آمد که تا پایان ماه مارس جواب پذیرش ها را میدهیم که گفتی نه بابا خود پرفسور فلانی ایمیل زده که با کمال احترام از شما شخصا دعوت می کنم تا به این کنفرانس بیایید چون پروپوزالی که فرستاده اید بسیار جذاب و بدیع به نظر میرسه. با اینکه دو صفحه ی کامل پروپوزال فرستاده بودم برای هر کدام از مقاله ها و با اینکه یکشنبه بود و خیلی بعید بود که اعضای کنفرانس چنین روزی دور هم جمع شوند - که البته هم نشده بودند - اینکه خود برگزار کننده که از جمله سخنرانان اصلی مراسم هست اینچنین ایمیلی فرستاده خیلی باعث خوشحالی ام شد. چرا که نشان میده احتمالا تزی که دارم روی آن کار می کنم - اگر و صد البته اگر درست کار کنم و با برنامه - کار خوبی در نهایت خواهد شد چون به قول دیوید زوایه ای تازه از بحث را باز خواهد کرد. به هر حال با اینکه هنوز داستان پول و هزینه ی سفر و... مشخص نیست اما سعی خواهیم کرد که حتما به این کنفرانس برویم. و البته امیدوارم با توجه به زیربنای مشابه ای که این مقاله ام با آنچه که در تیلوس ارائه کرده ام داره به آن نتیجه ی نا امید کننده نرسم.

این چند روز گذشته کار مفید دیگری که کردم خواندن پروپوزال OGS آیدین بود که به قول خودش تا حالا هیچ کس اینقدر بهش کامنت های مناسب نداده بود. آشر و جاناتان بهش گفته بودند خوبه اما من تقریبا خیلی دستکاریش کردم و در نهایت تمام کارهایی که گفتم را کرد و وقتی برای بار دوم برایم فرستاد خیلی خیلی بهتر شده بود. گفت که اگر OGS  بگیره حتما بهمون شام میده. می دانم که خیلی باید بهش نیاز داشته باشه و امیدوارم که بگیره اما از طرف دیگه امیدوارم تو هم موفق بشی علاوه بر حل کردن مشکل همین OGS فعلی اسکالرشیپ شرک را هم بگیری که می دانم که چقدر به روحیه ات کمک می کنه و چقدر به روحیه ی و حال من و صد البته شرایط مالی مون که به هر حال تابستان با آمدن مهمان و مامان و بابات و مسافرت و... خیلی خیلی بهش احتیاج خواهیم داشت. حالا که فعلا بابت اعتصاب همین دو ماه حقوقمون هم روی هواست!

اما آخر پست طولانی و کم گفته ی امروز را با این تمام می کنم که باید بحث سلامتی و درس را هر دومون و در کنارش زبان را من خیلی جدی تر بگیرم که داستان می تونه خیلی خوب یا خیلی بد پیش بره در آینده اگر کار کنم و یا نکنم.

هیچ نظری موجود نیست: