۱۳۹۳ اسفند ۲۰, چهارشنبه

کمی دست به عصاتر

گفتن نداره که بجای اینکه کتابخانه باشم در کافه هستم و بجای اینکه درس را شروع کرده باشم وقتم را مفت هدر میدم. البته ادامه اعتصاب - با اینکه حق را کاملا به دانشجویان میدهم و با اینکه contract faculty ها خط اعتصاب را شکستند و تا منافعشان تا حدی تامین شد از جمع معترضین رفتند بیرون - و بی برنامگی خودم و عادت به دیر بیدار شدن (۷ صبح بجای ۵ و نیم) و... خلاصه باعث شد تا دیروز و امروز هم بجای اینکه از صبح زود برم دانشگاه تو را اول رساندم و بعد سر از کرما در آوردم و کمی هم در کتابخانه چند صفحه ای دیالکتیک منفی خواندم که هر وقت که می خوانم کلا خط فکری ام را منفجر می کنه - واقعا که آدورنو بی نظیره.

این دو روز هوا رفته بالای صفر و رسیدن بهار داره خیلی بهون حال میده. دوشنبه شب تو تا حدود ۱۰ خانه نیامدی. بعد از کار ساعت ۶ با دوستان و همکاران تلاس قرار داشتید که به رستوارن دربار بروید و خوش هم گذشته بود بهتون. دیشب هم با اینکه زود آمدی اما کمی بی حال بودی و کمی معده ات بابت رعایت نکردن این چند وقت درد گرفته بود و همان اول فیلم آمادئوس که هیچ وقت پیش نیامده بود ببینیم خوابت برد. با اینکه فیلم بدی نبود اما به هر حال انتظار بیشتری از میلوش فورمن داشتم. یادم به تاسف عمیقی که مامانم بعد از دیدن فیلم بابت زندگی موزارت خورد و دایم برایم در ایام مدرسه تعریف می کرد افتادم.

امروز و بعد از این پست به کتابخانه ی ویکتوریا خواهم رفت و کمی آدورنو می خوانم و عصر برای دیدن فوتبال که حالا چند وقتی است دوباره کمی دنبالش می کنم - بهانه ای برای کار نکردن شده در واقع - بر می گردم خانه. تو بعد از کار با ریک قرار داری و شب هم قراره با هم بریم پایین و ورزش کردن منظم را کلید بزنیم.

دیروز با رسول حرف زدم و دوباره بابت هدر دادن زمان و استعداد و از همه بدتر توان تحلیلی اش که بابت هواداری متعصبانه در حال اضمحلال کلی است تاسف خوردم. رسول می تواند نمونه ی نابی از آنچه که بر سر جوانان وطن در طی دهه های گذشته رفته باشه. کسانی که می توانستند کاری کنند و نشد و نکردند و نگذاشتند و از همه بدتر در فضای مرید و مرادی فرهنگ ما مضمحل و از دست رفته شدند. تقریبا تمام نیروی تغییر در تاریخ معاصر ما چنین حکمی را بر خود خواهد دید.

آخرین نکته هم خطر بی پولی و کم پولی تابستان پیش روست که خصوصا با آمدن مامان و احتمالا بابات می تونه دوباره موجب شرمندگی ما در برابر آنها و سختی خودمان شود. ضمن اینکه کمی هم تو باید حواست به خرج و برج این ایام بیشتر باشه که خب، طبیعتا خیلی هم نمیشه انتظاری داشت. به هر حال اینکه هر مسافری که میرود چیزکی بگیری و بفرستی خیلی خوبه اما شاید بعضی اوقات بهتر این باشه که این پول را برای ایامی که اینجا هستند کنار بگذاریم. از آن طرف هم با اینکه حالا مدتی است کمتر برای مامانم پول منظم می فرستم و در واقع قراره که کمتر بفرستم، داستان هزینه های جاری برای خانواده هامون خصوصا در آغاز و پایان تابستان و بهار خیلی فشار میاره به زندگی خودمان. به ویژه اینکه بابت اعتصاب درس و کار و در آمد هم فعلا تطعیل شده و هر چه داریم یا بابت کمی پس انداز از آخرین چک بمباردیر هست و یا بابت "بونسی"  که به سلامتی هفته ی پیش بابت یک سال و نیم کار مداوم گرفتی.

خلاصه که باید کمی دست به عصاتر جلو برویم و کمی من بیشتر حواسم را جمع کنم.
  

هیچ نظری موجود نیست: