۱۳۹۳ اسفند ۱۸, دوشنبه

Kahane Swensen Brey Trio

با اینکه قرار بود از امروز کار جدی را آغاز کنم و در واقع در این لحظه در کتابخانه باشم اما شروع را به فردا موکول کردم و با این حال بطرز شگفت انگیزی سر حال و خوشحالم. دلیل اصلیش ویکند خوبی بود که با هم داشتیم و البته رسیدن فصل بهار که به شدت پس از این زمستان سخت مورد نیاز همه است.

ساعت ۱۰ و نیمه و من در کرمای بلور هستم. تو را با سفارش هایی که برای امروز داشتی رساندم تلاس و بعد از اینکه ماشین را خانه پارک کردم آمدم اینجا برای قهوه و بعد از این پست به کتابخانه میروم و کمی آدورنو خوانی می کنم تا ببینم برنامه ی پایان دادن به اعتصاب و تعطیلی دانشگاه که امروز قراره بابتش رای گیری بشه به کجا می انجامد. نمی دانم دقیقا به کجا رسیدیم با این یک هفته تعطیلی و اعتصاب. به هر حال مسلما نتیجه اش هر چه هم که بود تجربه ی خوبی برای آنهایی داشت که درگیر شدند و البته تلنگری هم به سیستم برده داری دانشگاه - یعنی امیدوارم حداقلش این باشد. خلاصه اگر امروز رای کلی به پایان دادن اعتصاب داده شود یعنی چیزی که به نظر می آید متحمل است دوباره از فردا دانشگاه و کلاس و ... برقرار خواهد شد.

اما از ویکندمون بگم که خوش گذشت و پر کار هم بود. جمعه شب انا که از اتاوا آمده بود و فکر می کردیم برای دو روز پیشمون می ماند را در ترونی دیدیم سر ساعتی که باهاش قرار داشتیم. تو خیلی خسته بودی اما علیرغم سر و صدا دو سه ساعتی نشستیم و گپ زدیم. انا از درس و کلاسهایش گفت و از خبرهایی که از سنتی داشت و خیلی هم به نظر خوب نمیامد چون می گفت به نظرش سنتی کمی گیج و گنگ شده و فعلا خیلی توی باغ نیست. حدود ساعت ۱۱ بود که برگشتیم خانه و بعد از اینکه کمی درباره ی دانشگاه مک گیل وبرنامه های آتی اش حرف زدیم خوابیدیم. صبح برای صبحانه رفتیم درک هتل با اینکه قرار بود یکشنبه برویم چون برنامه ای که از قبل داشتیم براساس ماندن انا تا یکشنبه بود که گفت باید عصر راهی مونتریال بشه. خلاصه بعدش من را به ربارتس رساندید و خودتان رفتید سن لورنس مارکت و یکی دو جای دیگه که انا قصد داشت خرید کنه. عصر بعد از اینکه انا را به ترمینال رساندی و رفتی برای مامانت و جهانگیر خرید کردی تا بدی آیدا براشون ببره آمدی دنبال من و رفتیم سینما فیلم Still Alice که خیلی بیش از آنچه که انتظارش را داشتیم معمولی بود.

یکشنبه پس از یک صبحانه ی دلپذیر در خانه تو رفتی لابلاز برای تهیه مواد لازم سفارش امروزت و ظهر برگشتی تا با هم برویم سر قرارمون با اوکسانا و رجیز که دعوتشون کرده بودیم به موسیقی کلاسیک در کرنر هال و اولین بار بود که آنها هم به کرنر هال می آمدند و هم احتمالا به شنیدن موسیقی کلاسیک چون در میان موومان ها همراه چند نفر دیگری که گوشه و کنار سالن بودند دست میزدند و با اینکه مسئله ی مهمی هم نبود اما در میان آنتراکتی که بین دو قطعه ی عالی از موزارت و شومان با بقیه ی برنامه که کاری از یک آهنگ ساز معاصر آمریکایی بود و خیلی هم چنگی به دل نزد، خانمی از ردیف پشت سر بهشون گفته بود که از آنجایی که احتمالا نمی دانید و همه شما را با تعجب نگاه می کنند خواستم بهتون تذکر بدم که نباید میان موومان ها دست بزنید. وقتی من و تو برگشتیم داخل سالن بهون گفتند چرا بهشون نگفته بودیم و بعد از اینکه داستان را تعریف کردند گفتیم که در واقع این خانم آدم حسابی نبوده چون همانطور که رجیز هم گفت خیلی های دیگه هم دست میزدند و بعد هم ره قول معروف It's not a big deal و سعی کردیم کمی از خجالتی که آن خانم بهشون داده بود کم کنیم. اما از این موسیقی چمبر کلاسیک خصوصا دو قطعه ی اول بگم که عالی بود. شاید بدون اغراق یکی از بهترین موسیقی های زنده ای که پس از مدتها شنیده بودیم. و جالب اینکه بر خلاف انتظارم موتزارتش خیلی به دلم نشست. البته سه استادی که از آمریکا آمده بودند و برنامه هم به نامشان بود در زمره ی بهترین های امروز جهان هم هستند و انتظاری زیادی هم نبود که کار عالی گوش بدهیم نکته ی جالبتر اینکه خصوصا اوکسانا و رجیز که با لباس کامل فرمال آمده بودند تاکید کردند که خیلی بهشون خوش گذشته و به قول معروف حس آدم حسابی بودن کردیم. اسم برنامه و این سه نفر هم Kahane Swensen Brey trio بود.

قبل از کنسرت طبق برنامه ای که تو با اوکسانا گذاشته بودی رفتیم کافه اسپرسو نزدیک کرنر هال نهاری خوردیم و بعد از کنسرت هم کمی قدم زدیم تا ایستگاه و از آنجا هر کس راهی خانه ی خودش شد. ما برگشتیم و خانه و تو کمی به کارهای سفارش امروز رسیدی که جدا از نهار یک ست گرانولا بار هم برای یک جلسه ی دیگر هم بود. از انبار دو تا چمدان در آوردیم تا شب برای آیدا ببریم که بی خود پول چمدان ندهد و برای شام راهی ال کترین شدیم تا با آیدا و مامانش و بچه هایش که برای عید به ایران میروند خداحافظی کنیم و چمدان ها و یکی دو بسته ی کوچکی که تو برای خانواده ات گرفتی را بهش بدهیم. شب خوبی بود با اینکه آنالیا کمی بی حوصله شده بود و اذیت می کرد اما تو با پری خانم و من با آیدا کلی حرف زدیم و البته از اینکه آیدا بهم گفت آریو چه بلایی سر خانه اش اینجا آورده و بی آنکه در جریانش بگذاره باعث شده بانک خانه را مصادره کرده و خلاصه خانه اش از دست رفته و ... کمی بهش روحیه دادم و البته حق اگر که نخواهد برگردد برای زندگی بلند مدت اینجا پس از پایان درس امسال آندیا- که به قول تو بچه بیچاره پوستش کنده شده از این همه جابجایی.

بعد از اینکه برگشتیم خانه تو بقیه ی کارهای سفارش و درست کردن گرانولا و ساندویچ ها را کردی و نزدیک ۱۲ بود که خوابیدیم. صبح زود بیدار شدیم و کارها را تمام کردیم و حالا هم اینجا هستم. البته این هفته سندی مرخصی است و تو کارت کمی کمتر. قرار شده عصرها زودتر برگردی خانه و وزرش کردن را جدی شروع کنیم. جمعه هم می مانی تا MRP آرنت را که برایت ماه پیش نوشته ام بخوانی و بفرستی برای تری. البته امشب با اصرار من قرار شده با دوستان و همکارانت به رستوارن دربار بروی که آنها می خواهند غذای ایرانی را با توصیه و پیشنهاد یک ایرانی بخورند.

خلاصه که از فردا احتمالا دوباره کار و زندگی به روال عادی بر می گرده و البته برای من روال عادی قراره یک روال دیگری باشد و خواهد شد. تصمیم گرفته ام بشود و خواهد شد. دیروز صبح که با هم حرف میزدیم به این نتیجه رسیدیم که گزینه های ادامه تحصیل در مقطع پست دکترا و یا حتی یک دکترای دیگر را هم بطور جدی در نظر بگیرم چون به هر حال قصد از این ایام و این کار و زحمت ها - که هنوز آنچنان هم نبوده و نیست- رسیدن به یک سر منزلی است که باید بابتش تلاش مضاعف کنم.

هیچ نظری موجود نیست: