۱۳۹۳ اسفند ۲۴, یکشنبه

Olive Kitteridge

مثل سگ سرماخورده ام. بیچاره سگ! که نشان سمبلیک زبان ماست. اصلا نمی دونم سرماخوردگی سگ چطوریه اما به هر حال اگر منظور این باشه که حالم از شرایط متعادل انسانی به واسطه ی مریضی به مراتب بدتره، خب شاید واقعا هم مثل سگ سرماخورده ام.

یکشنبه هست و تو بعد از اینکه کلی به من رسیدی و آب میوه و صبحانه بهم دادی و بساط نهار را راه انداختی رفته ای کاستکو برای خرید شش هفت سفارشی که در این هفته داری. خلاصه که GB حسابی سرمون را شلوغ کرده اما نمی دانم اگر اینطوری بخواد جلو بره چطور امکان هندل کردنش را خواهیم داشت چون به هر حال هر روز صبح رساندن تو و بعد خرید رفتن برای سفارش فردا و ... کلی وقت و انرژی صبح را خواهد گرفت و تازه کار اصلی که با توئه که باید شب بیای و صبح سحر بیدار بشی برای درست کردن چیدن غذاها. اما واقعا دست مریزاد که به این کار داری کمک می کنی  که خرج سفرمون به ایتالیا و کنفرانس دانشگاه رم دربیاد.

دیروز و امروز یک ضرب خوابیده ام خانه و شب ها هم بابت تنگی نفس نمی تونم درست بخوابم. تنها کاری که این ویکند تا اینجا کرده ایم جدا از کارها و خریدهایی که تو برای هفته و سفارش ها انجام دادی دیدن یک فیلم سریالی از محصولات HBO بود که چون بر اساس رمانی بود که تو قبلا در استرالیا خوانده بودی منتظر فرصت مناسبی بودم که بشینیم و در دوشب این ۴ قسمت را ببینیم. Olive Kitteridge که با وجود بازی های عالی و داستان باورپذیر و کارگردانی خوب و ... خیلی خیلی تلخ بود. در واقع از آنجایی که بخشهایی از شخصیت اصلی یعنی Olive من را یاد مامانم می انداخت خیلی بیشتر در این حال سرماخورده حالم گرفته شد.

خلاصه که بجای کتابخانه رفتن و درس خواندن و ... افتاده ام روی تخت و منتظرم تا این چند روز مزخرف بی حالی و عطسه و... زودتر تمام بشه.

هیچ نظری موجود نیست: