۱۳۹۳ دی ۵, جمعه

بسیار و نادرست

تمام امروز را ماندم خانه پیش مادر که از صبح زود بیدار شده بود. البته یک پیاده روی یک ساعته پیش از صبحانه با هم رفتیم تا یک سوپر ایرانی برای خرید نان سنگک صبحانه. وقتی برگشتیم مادر بیدار شده بود. دیشب هم تا دیر وقت با امیرحسین و مادر و من و تو خانه ی خاله آذر چهارنفری نشستیم و ما سه تا کمی آبجو خوردیم و کمی گپ زدیم و البته بیش از هر چیز از اینکه اینقدر خانواده ی من درباره ی همه قضاوت می کنند و بی ربط می گویند در این سفر دلخور شده ام. یاد شعر شاملو افتادم بارها که گفت شرمسار نام و رسم خانواده و قبیله اش است و ... خلاصه که متاسفانه با اینکه آدمهای بدی نیستند اما این روحیه و اخلاقشان آزار دهنده است. و چه بسیار! و چه نادرست!

امروز دو اسکایپ برای مادر داشتیم اول با فرشید که در ماشین بود و کنار زد و نیم ساعتی گپ زد با عمه اش و بعد هم با خاله فریبا که بیش از یک ساعت طول کشید و مادر خیلی از دیدن هر دو خوشحال شد. تو هم ظهر رفتی کمی خرید و بعد از اینکه برگشتی یک خورش حسابی بادمجان درست کردی که خصوصا به قصد امیر بود چون دیشب که زرشک پلو را خورد خیلی بهش چسبید و گفت که مدتها بود غذای ایرانی نخورده بوده.

فردا به سلامتی مادر را به خانه اش می بریم و بعد هم احیانا شاید برای خرید با امیر بیرون برویم و به هر حال امیر گفت که شب ما را به فرودگاه خواهد برد. ۵ ساعت پرواز و رسیدن در ساعت ۷ صبح یکشنبه به تامپا. به سلامتی پنج شنبه شب هم راهی خانه خواهیم شد تا اولین شب سال نو را در خانه ی خودمان باشیم.

امروز مراسم مهدی خان هم به خوبی برگزار شد و خاله آذر برای تو و مادر گفت که چه مراسم مناسب و چه جای خوبی بوده که برای خودش تدارک دیده بود و همه چیز همانطور که چیده بوده پیش رفته. خدا بیامرزد تمامی رفتگان را و دست گیری کند از ماندگان و یاری رساند به زندگان.
 

هیچ نظری موجود نیست: