۱۳۹۳ آذر ۲۷, پنجشنبه

در جمع خانواده!

از هفته ای یکبار اینجا نوشتن فکر کنم کاملا معلوم باشه که این مدت از هیچ نظر روی نظم و برنامه ی دلخواهم پیش نمیرم. پنج شنبه هست و منتظرم تا تو به سلامتی از تلاس بیای سمت خانه و بعد از اینکه یکبار دیگه همه چیز را چک کردیم به سلامتی راهی فرودگاه شویم که پروازمان ساعت ۸ شب هست به سمت سانفرانسیسکو و البته چون ساعت شلوغ و پر ترافیکی خواهد بود و خصوصا چون تو هنوز صندلی ات قطعی نشده باید زودتر راه بیفتیم.

این هفت روز گذشته کار بخصوصی نکردم و منتظرم تا مگان پروپزالم را بفرسته تا پیش از کریستمس برای اعضاء کمیته ام بفرستم. پیش از این بنا داشتم که مقاله ی آرنت تو را بنویسم که فقط تا مقدمه اش جلو رفتم و روزها یا به کتابخانه نرفتم و یا زودتر برگشتم خانه. از باز نویسی مقاله ی آدورنوی خودم هم که هیچ نگویم بهتره که افتاد به اول سال آینده. گفتم سال آینده و این آخرین پست امسال را از خانه مان می نویسم به امید اینکه سال آینده سالی باشد آنچنانی. سالی که من نشان دهم به خودم و ثابت کنم که واقعا وارد مرحله ی تازه ای شده ام. از درس و خواندن و نوشتن گرفته تا ورزش و سلامتی و ...

با هم قرار گذاشته ایم که چنین بکنیم: ورزش، مطالعه و درس، تفریح و البته به کار و کمک دیگران آمدن بیش از پیش. این آخر سالی کلی حرف پاییز را زده ایم و اینکه شاید بچه دار شویم. شاید! اما هیچ چیز جور نیست. با این حال شاید...

از این چند روز گذشته که روزهای شلوغی هم بودند همین بس که مهمان داشتیم (ماندانا و امیر که از ایران آمده اند و بچه های با برنامه و پر کاری به نظر می رسند)، سینما رفتیم (فیلم مرد پرنده که خیلی خوشمان نیامد و کمی از این کار ایناریتو جا خوردیم)، کمی درس و کمی گپ و گفت با ناصر که به ایران رفت و امروز هم کتابش با چند سطری که صفحه ی اولش نوشته برایمان رسید و با رسول (که هر دو اصرار دارند چیزکی که می گویم را راجع به سخنرانی صدا کرده ی اباذری در دانشگاه تهران بنویسم) تو سفارش داشتی و کلی کار و امروز که از صبح دویده ایم تا حالا. از دکتر دندانپزشک تا کتابخانه و بانک و خشکشویی و خرید سوغاتی و جمع کردن چمدانها از دیشب و کار و کار و کار گرفته تا حالا که تو به سلامتی بیایی و کمی بعد به امید خدا بعد از دو سال راهی سفر شویم همراه هم برای دیدن خانواده. سه روز سانفرانسیسکو برای دیدن مامان و بابک و خاله فرح که خدا را شکر خیلی بهتر شده و بعد همراه مامان ۵ روز به لس آنجلس برای دیدن مادر و خاله آذر و امیرحسین و از آنجا هم ۵ روز به تامپا برای دیدن عموها. امیدوارم سفر خوبی باشد و خصوصا به تو که اینقدر دوست داری در جمع خانواده باشی چنین ایامی را خوش بگذرد. (در مورد خودم خیلی مطمئن نیستم چون اساسا خیلی در جمع خانواده ام خوش نمی گذرد).

اما مهمترین آرزوها را برای تو در درجه ی اول و بعد اطرافیان و دوستان دارم و بهترین آروزهایم را برای تو و مردم. خصوصا اما امیدوارم امسال سالی باشد "به" برای آنها که این ایام و ایام ها را در سختی و انتظارند و صد البته به امید. سالی موفقیت آمیز برای همه و ما از نظر کار و درس و سلامت.

سالی یکه و یگانه در این خانه و بیرون از آن و برای ما و همه.
به امید "به" ترین ایام.
به امید طولانی ترین سالهای زیبا پیش رو و صد البته انسانی و آرمانی زیستن.

هیچ نظری موجود نیست: