۱۳۹۳ آبان ۲۱, چهارشنبه

Whiplash

امروز نه تنها تولد ششمین سال روزها و سالهاست که تازه بطور اتفاقی متوجه شدم که این وبلاگ را در روزی آغاز کرده ام که اولین تاریخ مهمی بود که با هم تعیین کردیم. ۲۱ آبان روزی که گفتم من و تو با هم نامزدیم و پیش خودمان دلهایمان را عقد کردیم. یادش بخیر که از آن روز پانزده سال تمام می گذرد. به سلامتی و خرمی. دهها و سده ها باشد عشقمان پایدار و جاودان. به قول تو چه راهی را آمده ایم و چه راه روشن تری را پیش رو خواهیم داشت به امید حق.

امروز ۲۱ آبان است و ساعت ۶ عصر و من منتظرم تا تو به سلامتی از کار برگردی و با هم شروع کنیم بهتر زیستن را. قرارمان این است که ورزش روزانه را جزء لاینفک زندگیمان کنیم و از امروز آغاز خواهیم کرد این تصمیم را.

اما از دیروز بگویم که بعد از دانشگاه و کلاس آشر که خوب بود و همیشه بنیامین خواندن خوب و لذت بخش است یک ساعتی را با یکی از شاگردان کلاسم در دفتر قرار داشتم و بعد از آن هم بیش از یک ساعت با رسول حرف زدیم از بسیاری چیزها خصوصا خبر تاسف آور تقلب دانشگاهی دکتر خاتمی که از استادان به نام ما بود. گفتم و گفتیم که فضا آلوده و مسموم است که چنین بی دغدغه هر کس آبرو و شرف خود را تاخت میزند با هر ناچیزی.

شب اما در سینما فیلمی دیدیم که به جرات می توان گفت کمتر باری چنین پیش آمده بود که تو را اینگونه تحت تاثیر یک فیلم ببینم. گفتی و با تو هم رایم که این داستانی است که هر جوانی باید آن را ببیند و بشنود. Whiplash عجب فیلمی بود.

آخر شب اما با آمریکا حرف زدیم و متوجه شدیم که حال خاله چندان که گفته بودند رو به راه نیست. امید شفا برای بیماران و تحمل برای همراهان.

و اما امروز که برخلاف تصمیم و برنامه قبلی درس را آغاز نکردم و اتفاقا بر همان روال قبلی وقت شریف را به بطالت گذراندم جز دیدن یک فیلم مستند که تکان دهنده بود. تکان دهنده به معنای دقیق کلمه و بی مناسبت نیست که آن را بهترین فیلم مستند سال خوانده اند: The Act of Killing.

ایمیلی از رضا گرفتم که خوش خبر بود و از اقامتشان حکایت داشت و شروع دوره ی دکتری ستایش به سلامتی.

خلاصه که روزگار خوب است و البته نیک خواهد شد اگر از همین اینجا و اکنون طرحی نو در اندازم و چرخ سلامت روح و روان و فکر را به حرکت اندازم.

مبارکمان باد این ششمین تولد و آغاز سالگرد شانزدهم ما.
 

هیچ نظری موجود نیست: