۱۳۹۳ آذر ۱, شنبه

ماشین

هوا تقریبا تاریک شده و سرمایی که این چند روز داشتیم از فردا کمتر خواهد شد برای یکی دو روز آینده. تو بعد از اینکه پیش از ظهر از اینسومنیا راهی قرارت با تری شدی و من هم ربارتس برای خرید لباسی که مناسب پنج شنبه شب که مراسم انتخاب تاثیرگذارترین زن سال هست و به اصرار سندی قراره که همراهش باشی به بی رفتی و حالا هم بعد از پایان ماساژ فیزیوتراپ قراره بیام دنبالت که در این سرما و مه پیاده تا خانه نیایی.

دیروز که تمام روز به تدریس فروید برای دو کلاسی که دارم گذشت و به نظرم در نهایت چیزکی دستگیر بچه ها شد. البته خیلی هم تلاش کردم و جدا از مثال و کار گروهی و تفسیر کارتون و ... سعی کردیم به سطحی از استدلال موجود در تمدن و ناخرسندی های آن برسیم که بد نشد. بعد از کلاس قرار سینما داشتیم و رفتیم آخرین ساخته ی کرستوفر نولان را دیدیم Interstellar که در مجموع خیلی به دل من و تو نشست شاید از آنجایی که خیلی اهل داستانهای علمی تخیلی نیستیم.

اما پنج شنبه شب ماشینمون را آوردند و تحویل دادند. تو که تا ساعت ۸ و نیم خانه نرسیده بودی بهم زنگ زدی که طرف پایین ساختمان هست و منتظر تا ماشین ها را جابجا کنیم. با اینکه به ظاهر تنها یک مدل فرق می کنه اما از آنجایی که طراحی مجدد شده اساسا به نظر میاد چیز دیگری است. دیشب بهت گفتم منی که هرگز اهل ماشین و ماشین بازی نبودم حالا می فهمم چرا بعضی ها اینقدر درگیر چنین موضوعی هستند. واقعا ماشین خوب و متفاوتی به نظر میرسه و از همه مهمتر داستان کمر درد من را احتمالا تخفیف خواهد داد. خلاصه که آرزو می کنم سالهای سال به سلامتی و خوشی ازش استفاده کنیم و لذت با هم بودن را بیش از پیش ببریم.

فردا یکشنبه تقریبا تمام روز درگیر سفارش دوشنبه صبح خواهی بود که برای اولین بار چنین حجم بالایی را سفارش گرفته ای: صد نفر! خدا حفظت کنه که نمی دانم چطور به این همه کار و برنامه میرسی. البته از اینکه داستان درس و دانشگاه کلا به محاق رفته هر دو ناراحتیم اما اینجا هماجایی است که من باید کمک بیشتری کنم. هر چند نکته ی دیگری هم هست که اتفاقا باعث شد پنج شنبه شب که قرار بود بعد از مدتها دو نفری کنار هم لبی تر کنیم و جشنی بگیریم با شکایت و نگرانی من از دیر آمدن تو و شدت خستگی ات تقریبا منتفی شد. نه اینکه شکایت از بهم خوردن برنامه مون کرده باشم که نکردم چون برنامه ای هم نداشتیم. از اینکه از وقتی که در رسیدی تا زمانی که روی مبل خوابت برد نزدیک به یک ساعت هم نشده بود. از اینکه چقدر با تمام محاسن سندی و کار در تلاس و ... تمام انرژی و توانت حتی ناخواسته اما بخاطر کم کاری و اهمال دیگران و اعتیاد سندی به کار بی جا و زیاد از دست میرود و به هیچ چیز دیگری برای ارتقاء روحیه و کیفیت زندگی و سلامتی خودت نمیرسی.

دیشب با اینکه برای بار چندم بود اما گفتی که تصمیم گرفته ای هرطور شده این روند را درست کنی. چه سندی آنطور که خودش می گوید و معترف است همراهی و همکاری برای درست کردن حجم و زمان کاری تو و خودش بکند و چه نه.

بعد از ملاقات درسی که با تری در کافه اسپرسو داشتی و من در ربارتس بودم بهم تکست کوتاهی زدی که چقدر از جلسه ی امتحان جامع من تعریف کرده و چقدر از رضایت  دیوید و آشر و خودش گفته از تسلط و پروژه ی کاری من. البته چندان جای تعجبی نداره چون سالهاست که دارم به این چیزها فکر می کنم اتفاقا بیشتر باید از خودم گله کنم که چرا اینقدر کم کاری می کنم. مثلا همین امروز که ربارتس رفتم برای شروع کردن پروپوزال نویسی  حتی یک مقاله را هم تمام نکردم و با بی حوصلگی برگشتم خانه. به هر حال برنامه ام در این چند روز باقی مانده از ماه نوامبر همین اتمام پروپوزال خودم و نوشتن MRP  تو هست که البته خبر نداری. شاید کادوی خوبی برای سال نو باشه کمی از نگرانی و دغدغه ی کارهای رسمی و فرمال دانشگاهی کم شود هر چند می دانم که چقدر خودت مشتاق مطالعه و درس خواندن هستی اما چه کنیم که تمام روز و انرژی ات بابت کار تمام وقت و کلی مسئولیت جانبی و البته GB که به سلامتی داره کم کم پا میگیره از دست میرود.

امشب اما قراره بعد از یک سال - تقریبا یکسال از زمانی که کمر درد امانم را برید و دیگر ورزش دایم نکردم - برای شروع مجدد به طبقه ی دوم بروم و بعد از کنار هم بنشینیم و جشن ماشینمون را بگیریم و فیلمی ببینیم. پس امشب شبی دیگر و زمان عشق است.

هیچ نظری موجود نیست: