۱۳۹۳ آبان ۱۲, دوشنبه

زندگی کوبریک

شنبه شب تا از فرودگاه برگشتیم و کمی توی دل هم نشستیم و شامی خوردیم ساعت نزدیک یک شده بود که خوابیدیم. تمام یکشنبه را هم جدا از کمی پیاده روی که من تا بی ام وی رفتم، البته بعد از صبحانه ی بسیار دلنشینی که با یک ساعت انتظار در درک هتل خوردیم و خریدی که سر راه برگشت در لابلاز کردیم، در خانه کنار هم بودیم و به مرتب کردن آشپزخانه و کتابخانه گذراندیم و برای هفته ی جدید آماده شدیم. هر چند امروز کمی پس از تو که رفتی سر کار صبح از خانه بیرون آمدم اما کار به درس و کتابخانه نکشید و از ظهر برگشتم خانه به مرتب کردن مجلات و ... که در واقع بهانه ای بود برای درس نخواندنم. نمی دانم چرا دوباره از درس و کار فاصله گرفته ام.

الان هم منتظرم که تو به سلامتی برگردی خانه و ساعت از ۷ گذشته و هوا تاریک شده. قرار بود ورزش کردن را شروع کنیم که با توجه به فیلم مستند دو ساعته ای که امشب می خواهیم ببینیم - زندگی کوبریک - بعید می دانم ورزش را همچنان در برنامه داشته باشیم. قصد دارم فردا شروع به تمرین دوباره ی صبح زود بیدار شدن بکنم و البته آلمانی خواندن. ضمن اینکه به هر حال باید به کتابخانه بروم و کار پروپوزالم را آغاز کنم که خودش کلی کار است و تازه می خواهم در کنارش برای پروپزال تو هم یادداشت هایی برداری کنم.

امروز از انتشاراتی دانشگاه نیویورک هم با تو تماس گرفته بودند برای فرستادن Bio هامون بابت فصلی که در کتابشان داریم. ویراستار بهت گفته که فصل ما - در واقع تو و نه من - بی اغراق بهترین فصل کتاب شده. واقعا که دستت درد نکنه و حالا نوبت من است که کاری در این حد برای تو بکنم.

امشب در ضمن باید بلیط های سفر آمریکا را هم بگیریم که هم کمیاب شده و هم گران. سفر گرانی خواهد شد با اینکه هزینه ی اقامت نخواهیم داشت - خونه ی خاله و عمو - اما به هر حال در این شرایط کم فشار هم نخواهد بود. ضمن آنکه باید بلیط برای مامانم هم بگیرم تا از سانفرانسیسکو به ال ای بیاید.


هیچ نظری موجود نیست: