۱۳۹۳ شهریور ۹, یکشنبه

پایان خوب


آخرین عصر ماه آگست این تابستان خنک را داریم پشت سر می گذاریم. من تازه از کتابخانه برگشته ام و تو هم که بعد از رساندن من به کتابخانه رفته بودی لابلاز و بعد هم تمیز کاری خانه را بعهده گرفته بودی داری شام درست می کنی تا با کمی شراب و یک فیلم هالیوودی عصر این ماه خوب را تمام کنیم.

بعد از دو سه هفته ای کم خوابی و بد خوابی دیشب عمیق خوابیدم و با اینکه خیلی طولانی نبود اما کمی روی فرم آمدم. داستان نرفتن به کاتج با توجه به بارانی بودن هوا در آنجا و ماندن در این لانگ ویکند در خانه و استراحت و کمی کار و درس خیلی بهمون حال داده.

دیروز بعد از اینکه از ساعت ۴ صبح که بیدار شدم تا آخرین بخش مقاله را بنویسم تا ساعت ۱۰ که برای صبحانه رفتیم اینسومنیا حال جالبی داشتم طوری که تو هم متوجه شده بودی. داستان از این قرار بود که مقاله ی طولانی سرمایه داشت نسبتا معمولی جلو می رفت تا اینکه کم کم داستان بهتر شد و به آخرین بخش که رسیدم به زور اتفاقی گم شده ام را در کل داستان دیالکتیک پیدا کردم. آنقدر خوشحال شدم و آنقدر از این مقاله و حاصل کارم راضیم که شاید به جرات بگویم که این بهترین کاری است که تا امروز نوشته ام. یک نقل قول اساسی در جلد سوم و کل تحلیل مقوله ارزش و ... خلاصه که خیلی خوشحال شدم خصوصا از این بابت که بعد از یک سال عفب افتادگی از تحویل این مقاله و گرفتن یک نمره +A از دیوید دوست داشتم کار اساسی بهش تحویل بدم - و فکر می کنم که این طور شد.

خلاصه در حین صبحانه بهت گفتم که دو مقاله ی دیوید را تمام کرده ام و آنقدر خوشحال شدی و آنقدر تحویلم گرفتی که جا خورده بودم. گفتی که بابت همین چیزهاست که بهم از اول هم به لحاظ درسی ایمان داشتی. گفتی که در این نزدیک به دو سال که این روحیه را برخلاف سابق از من نمی دیدی دچار تردید راجع به اعتقاد من نسبت به کار و تحصیل و تدریسم شده بودی و حالا دوباره مطمئنی. چقدر من تو را همیشه نگران کرده و می کنم. ببخش واقعا!

خلاصه با اینکه بعد از صبحانه تو با آیدا قرار داشتی و می خواستی برای خرید کرم و چند تا چیز دیگه برای مامانت و جهانگیر به ایتون سنتر بروید - تا به آیدا که هفته ی بعد بر می گرده بدی ببره - من هم قرار بود به کتابخانه بروم برای استارت زدن مقاله ی وبر و مکتب فرانکفورت که به تری باید تحویل دهم اما هیچکدام به کارمون نرسیدیم. من که کیف پول و در نتیجه کارت ورودی ام را جا گذاشته بودم خانه و به همین دلیل برگشتم خانه و تقریبا از خستگی تمام روز را استراحت کردم. تو هم که رفتی ایتون اما چون آریو سر زده از ایران آمده بود تا هفته ی بعد با آیدا و بچه هاش برگردن ایران آیدا رفت فرودگاه و خلاصه داستان منتفی شد.

شب با هم فیلمی دیدیم و تاپاس و شراب و خلاصه شب ریلکسی را داشتیم با باربکیویی که پایین درست کرده بودیم و خلاصه خوش گذاراندیم دو نفری با هم.

امروز هم ساعت ۱۱ برای برانچ با آیدا و خانواده اش و نسیم و خانواده اش در درک هتل قرار داشتیم که نقریبا نیم ساعتی آنها دیر آمدند و تا نشستیم برای صبحانه چون تعدادمون هم ۱۰ نفر بود یک ساعتی طول کشید. با اینکه قبلش بهت گفته بودم که باید برای درس زود به کتابخانه برم اما چون دیدم که به اندازه کافی از دست این جماعت حرص خوردی نشستم و همگی با هم رفتیم. تا من را کتابخانه رساندی و نشستم سر درس شده بود ۲. تو هم که رفتی لابلاز و خلاصه بقیه داستان را که گفتم.

اما فردا قراره با هم برویم های پارک کمی راه بریم و دو نفری خوش باشیم و البته کمی هم درس بخوانیم. روحیه ام خیلی خوب شده و خدا را شکر می کنم. تو هم که در هفته ی دوم و سوم سپتامبر سفارش نهار و صبحانه گرفته ای و خلاصه همه چیز عالی است با اینکه هر دو کلی کار عقب افتاده داریم.

خلاصه که ماه آگست خوب شروع نشد اما خوب به پایان رسید. امیدوارم که داستان ادامه داشته باشه و با اینکه هنوز آلمانی را شروع نکرده ام اما استارت آن را در سپتامبر بزنم و خصوصا برای کامپ که طبق برنامه از هفته ی دوم سپتامبر می خوانم تا به سلامتی بتوانم تا پایان سال کامپ و پروپوزالم را بدهم. تو هم که باید برای کامپ اماده بشی و البته هنوز MRP خودت را تحویل ندادی اما کار آنچنانی برای تو نداره - هر چند که وقت کافی نداری - و البته کلی کار تلاس و روی آن هم داستان گلدن بری من.

اما نکته ی آخر اینکه امروز آنقدر همه و خصوصا آیدا گفتند که کارتون خیلی درسته و با شعور هستید که بچه دار نشدید - که البه این بیشتر متوجه شکایت آنها از وضعیت و توقعات بچه هاشون هست تا اینکه واقعیت و نگاهشان باشد - اما آنقدر گفتند که آره شما دو تا با هم خیلی خوشید و بچه نمی خواهید و با هم حال می کنید و خوش بحالتون و ... که حتما باید یک خیراتی بکنیم.

خلاصه که ماه جدید و سال تحصیلی جدید و کلی کلاس برای درس دادن و درس خواندن و کلی کار و درس و ... و البته کلی کارهای هیجان انگیز و مسافرت های خوب و کتاب ها و شعر ها و موزه ها و فیلم ها و موسیقی ها و مزه ها و تجربه های نرفته و نخوانده و ندیده و نشنیده و ... را پیش رو داریم به سلامتی که قراره بهتر و درست تر از قبل زندگی کنیم و البته فرهیخته تر و انسانی تر.
به سلامتی زندگی امروز و آینده ی زیبای فردامون.

هیچ نظری موجود نیست: