۱۳۹۳ شهریور ۷, جمعه

خانه مانی

ساعت چهار صبح بود که بیدار شدم. الان هم هنوز ۶ نشده. داستانی است این داستان بد خوابی من و بیشتر از خودم تو را اذیت می کنه. امروز و فردا به احتمال زیاد مقاله ای که روی کتاب های سرمایه مارکس را می نویسم تمام میشه. برخلاف انتظارم از حاصل کار راضیم و به نظرم کار خوبی شده. البته ایراد داستان اینه که تقریبا دو برابر اندازه معمول هست و طولانی. پریروز که با دیوید در دانفورد قرار داشتم تا بهش هم MRP و هم مقاله ای که قبلا درباره ی دموکراسی رادیکال نوشته بودم را بابت درس واحد تحقیقی تحویل دهم یک ساعتی در کافه با هم صحبت کردیم. خیلی ملاقات خوبی بود و متوجه شدم همانطور که تو همیشه می گفتی چقدر نسبت به من با اینکه شاگردش هستم احترام و ارزش علمی و انسانی قایل هست. اتفاقا همین رویکردهاست که باعث میشه آدم از کار نکردن خودش بیشتر خجالت بکشه. بهم گفت مقاله ای که درباره ی منطق هگل را نوشته ای با یک موخره که نشان میده چه مفهومی از این طرف در سرمایه به کار گرفته شده بهم بده، کافی است. گفتم مقاله ی مارکس تقریبا رو به اتمامه مشکل کار اینه که نیمه ی اول مقاله که با منطق هگل شروع میشد خودش تبدیل به یک مقاله ی کامل شده. خلاصه که عوض ۱۵ هزار لغت حداقل ۲۱ تا ۲۲ هزار لغت خواهد شد. خندید و گفت می خواستم کار تو را راحتتر کنم. اما گفت آنچه را که می خواهی بنویسی و فکر می کنی لازمه که من بخوانم و کامنت بهت بدم تحویل بده. خیلی لطف کرد. با توجه به این همه گرفتاری و کار درسی و دانشگاهی که داره. به هر حال از آنجایی که فکر می کنم نوعی خلاقیت در استدلالم در این مقاله وجود داره و با خودش هم رئوس و سر فصل هایش را چک کردم و به نظر خیلی هم خوشش آمد،‌ تصمیم گرفته ام متن را کامل کنم حتی به قیمت چند هزار لغت بیشتر.

اما دیروز پنج شنبه وقتی از سر کار آمدی خانه بهم گفتی که سندی بهت گفته که نیکول- کسی که رسما تو برای یک سال مرخصی زایمانش این کار را بطور موقت گرفته بودی- به سندی گفته که می خواهد برگردد سر کار اما بعید می داند که بتواند حجم کار جدید سندی را تحمل کنه خصوصا اینکه باید به شرایط نوزادش برسه که بیمار هست. این شد که سندی که قبلا بهت بارها گفته بود که اگر نیکول خواست برگرده در پست دیگری مشغولش می کنه چون توان و تحمل از دست دادن تو را نداره به گفته ی خودش از خوشحالی رو پا بند نبوده و خلاصه نیمه ی سپتامبر و چند ماه زودتر از موعد به پایان رسیدن قرار داد موقت تو می خواهد قرارداد رسمی بهت پیشنهاد بده. با اینکه حرف تازه ای نبود و می دانستیم که تو این کار را گرفته ای و اینجا جای توست اما به هر حال تا ثبت نشه که اتفاقی نیفتاده. اینها همه از همت و تلاش و عشق و البته تعهد توست.

چهارشنبه هم رفته بودی بانک و حساب بیزنسی برای GB گلدن بری باز کردی به سلامت و میمنت. حالا البته برای تحویل دستگاه مورد نیاز انتقال وجه اعتباری باید کردیت چک بشوی که اوضاعمون به هر حال مناسب نیست اما امیدواریم که مشکلی پیش نیاد تا بلاخره بتوانیم بخشی از بدهی های بانکی مان را بدهیم. قرار بود با پول دو تا چک های بمباردیر و OGS این کار را در سپتامبر بکنیم اما هم باید پول برای سفر به آمریکا و تابستان مامانم کنار بگذارم و هم تو ۲ هزار دلار برای مامانت باید بفرستی - پولی که قرار بود برای بلیطش بدهیم اما فعلا ترجیح میده نیاد و سفرش را به بهار موکول کنه چون اوضاع مالی و حالی حسابی بهم ریخته.

این بود که چهارشنبه شب دو تایی رفتیم ترونی و یک پیتزا گرفتیم و جشن حساب بانکی و کارهای GB را برگزار کردیم و خیلی به هر دومون که خیلی هم خسته بودیم خوش گذشت.

اما قرار بود برای این ویکند که اتفاقا لانگ ویکند هم هست به کاتج A فرم ماسکوکا برویم و تو پول را هم فرستاده بودی برای دبی اما وقتی متوجه شدیم تمام سه روز بارانی و شرجی است به پیشنهاد تو قرار شد بی خیال بشیم و در بمانیم خانه. با اینکه من و مطمئنم تو چقدر نیاز به این استراحت داشتیم اما از این جهت که کمی دستم برای نوشتن مقاله تری بازتر شد خوشحالم و تو هم گفتی که کلی کار داری که بهشون باید رسیدگی کنی. قرار شد برنامه ای با نسیم و مازیار و آیدا و بچه هاشون بگذاریم و خودمان هم کمی استراحت کنیم.

خب تا دیرتر نشده برگردم سر درس و مقاله ام که تنها بخش نتیجه گیری اش مانده و البته یک بازخوانی کلی و اگر بتوانم امروز و نهایتا تا فردا برای مگان بفرستمش خیلی خوب میشه.

هیچ نظری موجود نیست: