۱۳۹۳ شهریور ۳, دوشنبه

ثبت بری طلایی

تقریبا آفتاب غروب کرده اما هنوز رگه های سرخ رنگش در میان ابرها دیده میشه. دوشنبه شب هست و بعد از یک روز طولانی که من در کتابخانه و تو در تلاس بودی برگشتیم خانه و کمی ورزش کردیم و حالا هم آماده ی خوردن سالاد رنگینی که تو درست کرده ای می شویم و این آخرین هفته ی ماه آگست را با کلی کار ادامه خواهیم داد.

ویکند پشت سر با رفتن هر دو روز من به کتابخانه و کارهای درسی و شخصی تو پر شد. شنبه بعد از صبحانه در اینسومنیا من به ربارتس رفتم و تو هم که با تری که تازه از مسافرت سالانه اش برگشته قرار داشتی. جلسه ی خوبی داشتی و هم راهنمایی های مفیدی بهت کرده بود و هم تو درباره ی MRP و امتحان جامع و پروپوزال بهتش تاریخ داده بودی. یکشنبه هم بعد از صبحانه ی دلنشینی که برایم درست کردی تا کتابخانه رساندی مرا و خودت رفتی کاستکو برای قیمت گرفتن بابت درست کردن لیست غذای کیترینگی که باید به زودی رسما افتتاحش کنی چون در غیر اینصورت امکان باز کردن حساب بانکی و انتقال پول از طریق کارت اعتباری را نداری. بعد از آن به خانه برگشتی و با مامان و بابات اسکایپ کردی که تازه امکان اسکایپ  کردنشون فراهم شده چون بعد از نزدیک به دو سال بلاخره جهانگیر وقت گذاشته و بهشون یاد داده که باید چه کار کنند. در کتابخانه بودم که بهم زنگ زدی که آیدا که با نسیم و مازیار و مامانش و موگه بیرون هستند بهت زنگ زده که اگر می تونی حتما بیا یک سر یورک ویل چون ما اینجاییم و نسیم میگه اینها با ما قطع رابطه کرده اند و هر چی به تو میگه یک برنامه ای بگذاریم تو می گویی که من دایم در کتابخانه ام و خودت هم کلی کار داری- که حقیقت محض این روزهای ماست. اما به خرج طرف نمیره و همین باعث شده که فکر کنه بعد از زایمانش عده ای دور رفت و آمد با آنها را قلم گرفته اند. خلاصه رفته بودی و شب برایم گفتی که اساسا تحویلت نمی گرفت و البته تو هم بهش گفتی که اشتباه می کنی و واکنش بعد از زایمانت هست و طبیعی است.هر دو شب فیلم دیدیم که مزخرف بودند و این بود داستان ویکند جدا از اینکه کار نوشتنم خیلی خیلی کندتر از آنچه که تصور می کردم پیش میره اما به هر حال مهم ادامه ی کار هست و با اینکه خسته و عصبی ام می کنه از درون خوشحالم که بلاخره یک تکانی به خودم بعد از ماهها و بلکه سالها داده ام.

امروز اما مهمترین اتفاق این بود که در غیاب سندی که از هفته ی پیش دومین مرخصی هفتگی تابستانش را گرفته بود - از فردا بر میگرده- ساعت نهارت را رفتی شهرداری و تقاضای ثبت بیزنس *گلدن بری* را به سلامتی دادی و با انجام کارهای اداری اش حالا باید چند روزی را صبر کنی تا بعد از انجام مراحل بوروکراتیک شماره ثبت به سلامتی بگیری و بتوانی حساب بانکی لازم را باز کنی. طرف که چک کرده بود گفته بود که این اسم در این حوزه احتمالا مشابه ای نداره اما بهتره که چیزی بهش اضافه کنی که کیترنگ را اضافه کردی و حالا با منوی غذایی که درست کردی همه چیز کم کم آماده ی پرده برداری میشه.

بهت افتخار می کنم چون یگانه ای و باعث دلگرمی و اتکا. تو الگوی من و سنگ بنای این زندگی و عشق جاودان مایی. از این همه رنگ و شادی و عشق که ارزانی من داشته ای سپاسگزارم، هر چند که می دانم هرگز توان جبرانش را نخواهم داشت ای آفتاب روزها و مهتاب شبهای من.

هیچ نظری موجود نیست: