۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

شبهای بیداری

باز مدتی است که دوره بی خوابی و بد خوابی من شروع شده. البته این دوره ها که متناوب شده بیش از هر چیز به فشار و استرسی که بابت درس دارم بر می گرده. جالبه اگر درس نخوانم بد خواب میشم اگر درس بخوانم و فکرم مشغول کار و نوشتن باشه بی خواب. تازه در کنار این دو موضوع هر از گاهی هم یا داستان های ناراحت کننده ی بین المللی پیش میاد که تاثیر خاص خودش را داره - مثل جریان اخیر غزه و داعش و ... یا داستان های فرساینده ی خانوادگی - مثل بی کاری و بی پولی و ...

به هر حال چه داخلی و چه خارجی، چه به دلیل کار کردن و چه نکردن، همه و همه دست به دست هم داده اند و در یک جهت حرکت می کنند: بهم ریختن روند معمول زندگی.

ساعت تازه از۳ صبح گذشته و مثل تمام این چند شب پیش بعد از نیم ساعتی کلنجار رفتن با خودم بلاخره رسما از تخت بلند شدم. ایراد کار در آنجاست که دوباره امروز هم کار نوشتنم کندتر از قبل جلو خواهد رفت چون ذهن و بدن خسته در کتابخانه مثل کتابی است که به اشتباه در طبقه ی دیگه ای قرار گرفته باشه و دسترسی بهش ناممکن.


هیچ نظری موجود نیست: