۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

تست با مادر


مادر با خاله آذر یکشنبه صبح رسیدند و خاله دوشنبه عصر برگشت. الان که دارم این را می نویسم ساعت 9 شب چهارشنبه 18 آگست هست. دیشب سه تایی در حالی که مامانت هم با اسکایپ از دبی اینجا بود شرابی تست کردیم و گفتیم و خندیدیم. تو که حسابی بعد از مدتها سر حال آمده بودی و خندیدی.

امشب هم تازه از پارک روبروی خانه -کویین پارک- برگشته ایم و تو الان داری با مادر درباره ی خانم بهشتیان و خانه ی مادر و خاطرات مان حرف می زنی.

فردا باید برم برای اولین بار دیدار مدیر گروهم "گمل" و یکسری هم باید به جودیت بزنم و درباره ی اسکالرشیپم ازش سئوال کنم. برگشتنی هم به سفارش تو باید نان بربری و گوشت و ... از سوپر ایرانی های "نورت یوک" بگیرم.

چند ساعت پیش هم تو بالاخره موفق شدی با کردیت کارت خودمان در اینجا بلیط هواپیما برای مامانم بگیری که قراره هفته ی آخر که مادر اینجاست بیاد و یک هفته ای اینجا باشه و مادر را برگرداند. بهش که زنگ زدیم گفت خیلی خیلی خوشحاله از اینکه قراره به سلامتی بیاد اینجا. بهش گفتم ما هم خیلی خوشحالیم گفت نه نمی دانی که من خیلی بیشتر خوشحالم. خدا را شکر که باعث خوشحالی خانواده هایمان شده ایم. به خصوص مامانم که واقعا احتیاج به این سفر و دیدن ما و زندگی مان در اینجا دارد.

خب احتمالا از فردا و پس فردا شروع کنم این ایام گذشته را ثبت کنم. اما فقط این را بگم که هم خیلی خسته ایم و هم داریم کم کم جا میفتیم و البته باید آماده ی شروع ترم جدید و زندگی جدیدمان بشیم. باید خیلی سریع رو فرم بیاییم از هر نظر. روحی و جسمی. فقط همین که هر دو از بس "فست فود" در این ماه گذشته خورده ایم که نفری چند کیلو چاق شده ایم.

هیچ نظری موجود نیست: