۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

اولین ماه و اولین شب


ساعاتی پیش درست یک ماه از رسیدنمان به کانادا و تورنتو گذشت. می دانم که باید بسیار بسیار در چند روز آینده بنویسم تا کمی جبران مافات کرده باشم. اما اینجا آمدم و دارم این لحظه و این روز و شب را ثبت می کنم تا بعدها کلی با به یاد آوردنش دوتایی با هم شاد شویم.

امروز بعد از درست یکماه از رسیدنمان کارها ی خانه ی قشنگمان - زیبا و تمیز شده مان- را تمام کردیم و چیدن همه چیز تمام شد. بستن وسایل، جارو و طی زدن و کارهای آشپزخانه و ... و ... همه و همه تمام شد و امروز عصر تابلوها و نقاشی های تو را به دیوار کوبیدم و پارچه ی بسیار زیبایی که از اصفهان سالها پیش برای چنین روزی خریده بودیم و همیشه منتظر فرصت مناسبش بودیم به دیوار آویختیم.

تو تازه از حمام داری بیرون میایی و کیکی که درست کرده ای در حال پختن در فر هست و قراره دوتایی با هم بشینیم و جشن کوچکی بگیریم. البته شراب و می در کار نیست چون دیر رفتیم و بسته بود و از همه مهمتر باید فردا ساعت 6 صبح بیدار بشیم تا بریم فرودگاه که مادر و خاله آذر از آمریکا خواهند رسید. وای دیدن مادر بعد از 8 سال دوری. بخصوص تو که روی پا بند نیستی.

خاله دوشنبه - پس فردا- بر می گرده تا شوهرش دچار سوء هاضمه نشه. اما جالبتر اینکه مامانم برای هفته ی آخر سفر مادر که هفته ی اول سپتامبر میشه میاد اینجا تا هم به ما سر بزنه و هم مادر تنها بر نگرده. خیلی عالی شد که مامان هم می تونه بیاد.

چون پولی در بساط نداریم بخشی از هزینه ی بلیطش را از ناصر و بیتا قرض گرفتیم.

اوضاع مالی مون به شدت خرابه اما امیدواریم و باید کمی صبر کنیم. درست میشه.

دو روز قبل برای دومین بار در هفته ی گذشته رفتم دانشگاهم تا دوباره از مسئول اسکالرشیپ وضعیتم را بپرسم. دوشنبه که رفتم خیلی دستگیرم نشد که چه خبره فقط آخرش فهمیدم که نه تنها اون 4 هزارتا را که به عنوان جایزه دانشگاه بهم داده نخواهند داد که باید ماهی 129 دلار هم بابت باقی مانده ی تحصیلم بدم. این بار با هم رفتیم و خانمه با حوصله تمام مدارج را توضیح داد و بعد از اینکه باز هم ما دقیق نفهمیدیم که چطور؟ بهمون گفت این پول را باید بابت تحصیلت بدی. گفتیم پس اون 9 هزارتا مگه برای این کار نیست که گفت نه اون پول مال توئه و دانشگاه ماهانه آن را بهت خواهد داد. خیلی خیلی خوشحال شدیم. با اینکه خیلی پولی نیست اما باز هم خیلی جای دلگرمیه.

برای کار در کتابخانه اقدام کردم و باید ببینم رزومه ام را قبول می کنند یا نه. با اینکه این یکی هم ساعتی 10 دلار بیشتر نیست و باید تمام ویکندهایم را برم دانشگاه تا آخر سال تحصیلی و نه تو و نه من راضی هستیم اما به هر حال فعلا باید از هر درآمدی استقبال کنیم.

خب! خیلی وقت ندارم که بنویسم چون تو هم آمدی بیرون و داری آماده میشی تا دوتایی با هم بشینیم و شامی بخوریم و خستگی در کنیم. البته خستگی که حالا حالاها در نمیره اما به هر حال اصل کار انجام شده و باید تا ماه آینده - که درست یکماه مانده- برای دانشگاه کمی انرژی ذخیره کنیم. هر چند تمام ماه را مهمان خواهیم داشت. اما مادر خودش برکت و سعادت زندگی ماست. من و تو با مادر و حمایت و دلگرمی او بهم رسیدیم و از اول تا دو سال بعد از رفتنش به آمریکا در خانه ی او زندگی مشترکمان را ساختیم.

با آمدن مادر امیدوارم فرصت بیشتری پیدا کنم تا بشینم و این یک ماه گذشته را با جزییات بیشتر بنویسم.
وای که چقدر خانه ی مان زیبا شده. کتابها و تابلوها و رنگ و نور دلنشین و بوی کیک و عطر گل سرخ که برای فردا خریده ایم و صدای روح بخش تو.

هیچ نظری موجود نیست: