۱۳۹۳ دی ۲۲, دوشنبه

گلوله و کلام

یک هفته گذشته تا بلاخره همتی کنم و چیزکی اینجا بنویسم با اینکه گفتنی در این چند روز کم نبوده. سه شنبه ی پیش بعد از اینکه کرمای دانفورد - جایی که همین الان هم هستم و نشستم - را ترک کردم رفتم دیدن آشر و سر قراری که داشتیم برای بحث راجع به پروپوزالم. خیلی تعریف کرد و گفت که این چند کامنت کوتاه و نظراتی که میده و نوشته در واقع نشان از راضی بودن هر سه نفر کمیته ام داره و در مجموع به قول خودش کار یک روز بیشتر نیست تا متن را آماده ی نهایی کنم. پس از آن راهی بی ام وی شدم که کتابی را که به اشتباه دو بار خریده بودم با رسیدش ببرم و بجایش کتاب دیگری بگیرم که داستانی که اتفاق افتاد خیلی ناراحتم کرد. طرف گفت که زیر این قیمت ۹ دلار یک ۶ دلار نوشته شده که جایش تا حدی معلومه و از کجا معلوم که تو خودت قیمت را عوض نکردی و این رسید هم مال این کتاب باشه و ... خلاصه بعد از چند سال خرید و این هم پولی که آنجا خرج کرده ام برای ۳ دلار به دروغگویی متهم شدم. خیلی آزار دهنده بود. طرف گفت به اندازه ی ۶ دلار می توانی کتاب تعویض کنی! خندیدم و آمدم بیرون. درس دیگری برای من خوشبین: نه هر کس که کار هنری می کند، نه هر کس که در حوزه ی فرهنگ کار می کند و نه هر کس که اهل خواندن و ... هست آدم اهل هم هست. می توان مثلا نسیم بود با دستی پر توان در نقاشی و عقلی ناتوان در بسیاری دیگر از شئون. می توان شاگرد جان سرل بود و دکترا از برکلی و معاون حقوق بشر قوه قضاییه و جواد اردشیر لاریجانی.

چهارشنبه رفتم دانشگاه تا کلاس آیدین را که بابت یک مصاحبه کاری برای گرفتن کار در میان برادران در مرکز غرب شناسی طرفداران احمدی نژاد به تهران رفته را پوشش دهم. کلاس بسیار مرده ای بود که بیچاره خودش حتما در تمام طول ترم باید حسابی باهاشون کلنجار بره. قبل از کلاس به دیدن دیوید رفتم و گفت که خیلی از پروپوزالم راضی است.

پنج شنبه تمام روز را کار کردم و بلاخره تصحیح برگه ها را تمام شد و جمعه علاوه بر تدریس به دادن فیدبک به دانشجویانم گذشت. شب به سینما رفتیم و فیلم Inherent Vice را دیدیم که دوست نداشتیم و خستگی امکان راحت نشستن مان را هم گرفته بود.

شنبه و یکشبه به استراحت، سینما و دیدن فیلم The Imitation Game و موزه گذشت. شنبه قرار بود که دنبال کیارش و آنا برویم برای صبحانه که متوجه شدی قرار را اشتباه برای یکشنبه گذاشته ای و ما هم یکشنبه با مازیار و علی که از ایران برگشته بودند قرار داشتیم و بعدش هم رفتیم AGO برای دیدن کارهای طراحی میکل آنجلو که آخرین روز نمایشش بود. آنها هم همراهمان آمدند و علی که برای اولین بار بود کلا به موزه و گالری آمده بود خیلی ذوق زده شده بود و دایم می گفت که این همه سال اینجاست و نه خودش آمده بود و نه کسی بهش گفته که بیا برویم موزه. دیشب با دیدن گلدن گلوب گذشت و ایمیل مفصلی که در جواب ایمیل تلخ عارف زدم که داستان چاپ کتابش (پایان نامه اش) پس از ۶ سال کار را تعریف کرده بود: در ۵۰۰ نسخه و حق الزحمه اش ۳۰ جلد از کتاب خودش و خواسته بود که به معرفی اش کمک کنم. اتفاقا امروز بعد از اینکه در برف تو را تا تلاس رساندم و قصد داشتم اینجا بیایم تا روی پروپوزالم کار کنم جواب داود را گرفتم که اگر مثل همیشه قول بی بنیاد نداده باشه شاید بتوانیم کتابش را در روزنامه معرفی کنیم تا بلکه راهی برای کارهای بعدیش باز شود.

اما  اتفاق هفته در زندگی خصوصی ما که تا اینجا امیدی به حلش نیست به داستان اسکالرشیپ تو بر میگرده. اینکه عدم پیگیری تو و خصوصا بدشانسی و اشتباه باعث شده که OGS تو منتفی بشه و اوسپ جلوی آن را گرفته. هفته ی پیش که اشاره ای به این داستان کرده بودم هنوز امیدوار بودیم - هر چند که تمام شده و قطعی نیست - اما احتمالا اساسا کار از دست رفته و از آن بدتر اینکه حالا باید تمام ۵ هزار دلار قسط اول را هم پس بدهیم که می دانم خیلی روی زندگی مون فشار خواهد آورد چون اساسا نه تنها روی بقیه اش حساب کرده بودیم و با همین حساب و کتاب ماشین را تغییر دادیم و برای کنفرانس و مسافرت اقدام کردیم که حالا باید چیزی هم بگذاریم رویش و همه چیز را پس بدهیم.

هر چند مهمترین اتفاق هفته بی تردید داستان کشته شدن روزنامه نگاران و کاریکاتوریست های مجله ی شارلی در فرانسه بود که بار دیگر در کنار هر چیز درست و نادرستی که می توان در این زمینه گفت (از مسئولیت روشنفکرانه بابت نقد عقاید دینی دیگران تا حق آزادی بیان و نظر، از گرسنگان و سرمازدگان ارودگاه های سوریه و خاورمیانه تا مشی و منش کثیف سیاستمداران زمانه ی ما) اشاره به این نکته است که همواره قلم و اندیشه قربانی جهالت و تعصب و سیاست شده است.

هیچ نظری موجود نیست: