اما دلیل اینکه تصمیم گرفتم هر طور که شده این چند سطر را در این شرایط بنویسم فقط به این خاطر بود که آخرین شبی که من و تو در اولین خانه ی زندگی مان با هم هستیم را ثبت کرده باشم. تو که نیم ساعت پیش بعد از رفتن ناصر و بیتا ظرفها را شستی و رفتی توی تخت خواب بهم گفتی که امشب آخرین شبیه که با هم توی تخت مون می خوابیم و یک حالی شدم. البته بابت این که داریم به سلامتی میریم برای ساختن یک دوره ی درخشان دیگه و ادامه ی این زندگی یکتا و زیبا خیلی خیلی خوشحالیم اما به هر حال این آغاز زندگی ما در استرالیا بود که دوره ی جدید را ساخت.
به هر حال. گفتم امشب را تا تمام نشده اینگونه و اینجا ثبت کنم تا فردا که مفصلتر بنویسم که چقدر دیشب - یا بهتره بگم پریشب- بهمون خوش گذشت و در کنار دوستان مون چقدر لذت بردیم. و البته از امروز بگم که دوتایی چه روز قشنگی را با هم داشتیم و رفتیم راکس و برای خودمون از آنجا چند تا یادگاری از استرالیا خریدیم و شب بچه ها آمدند پیشمون و فردا شب هم رضا و ستایش می رسند و خلاصه که از حضور ما در این خانه که 21 جولای 2006 بود تا فردا شب - یا بهتره بگم امشبی که در پیشه - در این خانه دوتایی چه ایام بی نظیری را با هم داشتیم. چه حرفها و برنامه ها و کارها و پرشها و معناهایی را با هم ساختیم. البته تا چهارشنبه شب 7 جولایی هنوز اینجا خواهیم بود اما از فردا شب صاحبخانه های تازه به سلامتی و با آرزوی موفقیت خواهند رسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر