۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

آخرین شب در اولین خانه ی مان


ساعت یک صبح یکشنبه 4 جولای هست. تو خوابی و من که به هوای بازی آلمان و آرژانتین بیدار نشسته ام دارم در تاریکی این چند سطر را می نویسم و نمی تونم خیلی ادامه بدم چون هم می ترسم با صدای تایپ کردن من بیدار بشی و هم بخاطر تاریکی خیلی با تاخیر می نویسم.

اما دلیل اینکه تصمیم گرفتم هر طور که شده این چند سطر را در این شرایط بنویسم فقط به این خاطر بود که آخرین شبی که من و تو در اولین خانه ی زندگی مان با هم هستیم را ثبت کرده باشم. تو که نیم ساعت پیش بعد از رفتن ناصر و بیتا ظرفها را شستی و رفتی توی تخت خواب بهم گفتی که امشب آخرین شبیه که با هم توی تخت مون می خوابیم و یک حالی شدم. البته بابت این که داریم به سلامتی میریم برای ساختن یک دوره ی درخشان دیگه و ادامه ی این زندگی یکتا و زیبا خیلی خیلی خوشحالیم اما به هر حال این آغاز زندگی ما در استرالیا بود که دوره ی جدید را ساخت.

به هر حال. گفتم امشب را تا تمام نشده اینگونه و اینجا ثبت کنم تا فردا که مفصلتر بنویسم که چقدر دیشب - یا بهتره بگم پریشب- بهمون خوش گذشت و در کنار دوستان مون چقدر لذت بردیم. و البته از امروز بگم که دوتایی چه روز قشنگی را با هم داشتیم و رفتیم راکس و برای خودمون از آنجا چند تا یادگاری از استرالیا خریدیم و شب بچه ها آمدند پیشمون و فردا شب هم رضا و ستایش می رسند و خلاصه که از حضور ما در این خانه که 21 جولای 2006 بود تا فردا شب - یا بهتره بگم امشبی که در پیشه - در این خانه دوتایی چه ایام بی نظیری را با هم داشتیم. چه حرفها و برنامه ها و کارها و پرشها و معناهایی را با هم ساختیم. البته تا چهارشنبه شب 7 جولایی هنوز اینجا خواهیم بود اما از فردا شب صاحبخانه های تازه به سلامتی و با آرزوی موفقیت خواهند رسید.

هیچ نظری موجود نیست: