۱۳۹۲ بهمن ۲۰, یکشنبه

با اقوام


دیشب شب خوبی بود. بعد از مدتها علی و دنیا را دیدیم و البته کیارش و انا هم قبل از آنها آمدند و تا فرشید و پگاه که بابت کار فرشید دیر رسیدند آمدند و دور هم جمع شدیم ساعت ۱۰ شب شده بود. تو یک سالاد کینوا درست کرده بودی که تقریبا همگی خودشان را بابتش میزدند و خصوصا فرشید که چونان شیخ مغان نره کشان رسپی می خواست.

خلاصه که بخاطر اینکه کیارش باید امروز می رفت سر کار و البته پگاه هم خسته بود وقتی که انا اصرار به رفتن داشت- از یکی دو ساعت قبلش دایم می خواست برود پایین و سیگاری بکشد- پگاه گفت ما می رسانیم شما را و این شد که علیرغم خواست فرشید که دوست داشت بیشتر بماند آنها ساعت ۱۲ و بعد علی و دنیا هم ساعت یک رفتند و تا ما جمع کردیم و خوابیدیم ساعت از ۲ گذشته بود. کیارش که برای سیگار با انا رفته بود پایین به محض اینکه رسیدند خانه زنگ زد که کلید ما را یادش رفته بده و خلاصه در جیبش مانده و حالا امروز تو باید بروی و کلید را ازش بگیری. اما جز این کار کار اصلی امروز ما ویرایش مقاله ای است که برایت نوشتم و البته تو هنوز خبر نداری. از قبل قرار شد که برای کار من- که نمی دانی دقیقا چیست- فردا دوشنبه را هم مرخصی بگیری.

مقاله هنوز کاملا تمام نشده. کمی از مقدمه اش مانده و البته تازه شروع به بازخوانی دور اول کرده ام. اما در مجموع کار خوبی شده. می دانم که تری کلا در این سطح از موضوع متاسفانه درک و شناخت نداره و انتظار ندارم که مثلا +A به تو بدهد اما واقعا در همین حد هست. دیروز صبح تو با آنا که از اتاوا آمده بود قرار صبحانه داشتی و من را تا ربارتس رساندی و رفتی دنبال اون و با هم به کافه رستوران فرانسوی در خیابان کویین رفته بودید و از آنجا تو به کاستکو رفتی برای خریدهای لازم برای شام شب.

من هم تا ساعت ۶ نشستم کتابخانه و واقعا یکضرب کار کردم. از این نظر خیلی خوشحالم چون دارم عادت به نشستن و خواندن متمرکز را دوباره در خودم احیاء می کنم. بعد از اینکه برگشتم در باقی کارهای مانده در خانه به تو کمک کردم تا شب که بچه ها آمدند. قبل از آن البته با مامانم حرف زدم که خیلی بابت رفتنش به شهر جدید و آپارتمان جدیدش خوشحال بود و گفتم که کمی برایش خارج از قرار پول ماهانه پولی خواهم فرستاد تا با خیال راحت هفته ی بعد برود و شرایط آنجا را ببیند. متاسفانه پولی در بساط نداریم و همین را هم که دارم می فرستم در واقع پولی بوده که باید بابت کتابهایی که از ایران فرستاده شده یک جای دیگه هزینه می کردم. البته الان هم خیلی احتیاج نیست اما به هر حال به سلامتی در حال جابجایی است و علاوه بر هزینه های معمول وقتی برود آنجا باید دوباره به مرور وسایل بخرد. نمی دانم چگونه اما تا چک بعدی بمباردیر- که پیشاپیش چاهش کاملا کنده شده و نمی دانم چطور این موضوع را مدیریت کنم- باید بابت کمک بیشتر از روال معمول صبر کنیم.

به هر حال نه فقط حرفهای علی از شرایط کار و ناراضی بودنش و حقوق کمی که بابت این همه کار می گیرد و نه فقط بخاطر آرزوی فرشید و علی و دنیا از اینکه بتوانند مشتری و رییس کانادایی داشته باشند و نه فقط بابت اینجور مسایل مثل نداشتن اندکی پس انداز که در روز مبادا به کار بیاد- مثل عمل قلب مامان آیدین که باعث شد جمعه شب شبانه به ایران برود- که بابت بسیاری از چیزهای دیگه هست که باید از تو و این زندگی زیبایی که با تلاش و سکوت و تحمل فشارها داری و داریم جلو می بریم و می بری از تو تشکر کنم و باید خدا را شاکر بود. شب خوبی بود و به لطف و زحمت تو خوش گذشت.

حالا داستان یکشنبه و دوشنبه به سلامتی شروع میشه که کار روی این مقاله هست و تمام کردن این پروسه که امیدوارم از صمیم قلب به OGS بکشد اما حتی اگر نشد هم کار مهمی صورت گرفته چون تو دیگه دغدغه ی گزارش سالانه و عقب بودن از چارچوب تعیین شده ی گروه را نخواهی داشت و البته برای اسکالرشیپ های سال بعد هم می توانی با خیال راحت و از حالا برنامه ریزی کنی.
 

هیچ نظری موجود نیست: