اولین روز ماه ژوئن را طی می کنیم. هر دو در دانشگاه هستیم. من در PGARC و تو هم سر کار. دیشب دیر وقت بود که خوابیدم و خیلی نگران و ناراحت تو بودم. برای همین از صبح تا حالا حال و بالی نداشتم. تو هم که بارها از من معذرت خواستی و نمی فهمم دلیلش چیست. من نگران توام و تو هم نگران من.
خدا را شکر سرت همان دیشب بهتر شد و صبح کاملا خوب. ساعت نزدیک 5 هست و یک ساعت پیش با اینکه متن امشب بدیو که بخش ارسطو در کتاب هستی و رخداد بود را خوانده ام برای مارک تکست زدم که نمیام. صبح که آمدیم دانشگاه تو رفتی سر کار و من هم آمدم و مثل قدیم بدون اینکه پشت لپ تاب بشینم و بازی کنم نشستم و کمی ژیژک خواندم. دیشب هم مصاحبه ی جدیدش با برنامه ی BBC را دیدم و واقعیتش خوشم نیامد.
ایرادی که به آدورنو امثال کسانی مثل پری اندرسون وارد می کنند در مورد ژیژک هم مشهود هست. البته با توجه به فاصله ی آنها از هم. اما کمی از آشفتگی نظریش و عدم موضع گیری عملی/نظری در برابر نظام سرمایه داری متاخر دلزده شده ام. به هر حال که امروز را اینگونه گذراندم.
یادمه قرار بود در آستانه ی داستان، مردی دیگر بشم. واقعا که!
هنوز از نامه ی دانشگاه یورک خبری نیست و این در حالیه که دانشگاه تورنتو برای تو ایمیل زده که از امروز کارت دانشجویی امسال را صادر می کنند. امیدوارم گرفتار نشیم.
امشب می خواهم فیلمی ببینم و زود بخوابم. احتمالا فیلم The Girl with Dragoon Tattoo را خواهیم دید. نمی دانم از فردا بشینم پای نوشتن مقاله ی ماه و حفظ مناسبت ایران یا نه بدیو بخوانم.
خب! تو هم الان بهم زنگ زدی که داری میری خونه و گفتم صبر کن که من هم الان باهات میام.