در حالی دارم این آخرین پست ماه ناب می را می نویسم که تا کمتر از دو ساعت دیگه شنبه شب ۳۱ می تمام میشه و به سلامتی از فردا ماه جدید پیش روست. ماهی که من باید دو برابر تلاش کنم تا کمی از حجم کارهای به شدت عقب افتاده ام کم کنم. بیش از نیم ساعت است که زنگ خطر آتش سوزی ساختمان به صدا در آمده و کلی هم ماشین آتش نشانی دور و بر ساختمان را گرفته و برای اولین بار به نظر میرسه که واقعا اتفاقی افتاده چون بوی بد سوختگی کلا ساختمان را گرفته است.
اما یکی از دلایل ننوشتنم اینجا در چند روز گذشته شدت گرفتن حساسیت و آلژی بهار هست که خصوصا دیشب بعد از اینکه از رستوران دوک یورک که با مازیار و نسیم رفته بودیم تا صبح نتوانستم درست بخوابم و تمام امروز در کتابخانه و خانه خیلی اذیتم کرده است. دو روز گذشته تو مطابق معمول این چند وقت که جابجایی سندی کلا ساعت کارت را نزدیک به ۱۲ ساعت کرده بعد کمی قبل از ۸ آمدی خانه و یک روز رفتیم پایین برای باربکیو و با یکی از همسایه ها آشنا شدیم که تازگی از انگلیس آمده اینجا و بابت کارش خیلی از کشورها رفته و زندگی کرده و یک شب هم فیلمی دیدیم و من هم روزها بعد از کرما به کلی رفتم و کمی با تنبلی و بی حوصلگی کار نوشتن این مقاله که قرار بود یک هفته طول بکشه و الان نزدیک به یک ماه شده پیش بردم. امیدوارم فردا تمام بشه و دوشنبه بعد از بازخوانی بفرستمش جایی برای چاپ.
هفته ی پیش رو با اینکه هر دو کارهای زیادی داریم اما باید چندتا چیز بخری و بدی کیارش تا همراه خودش ببره برای خانواده در ایران. قرار شد که با توجه به اوضاع مالی آنها و با اینکه خودمان هم دستمان خیلی باز نیست اما ۵۰۰ دلار هم بفرستی برای مامانت. فعلا که داستان ما بدجوری اینجوری شده. چه آمریکا و چه ایران به هر حال که تاثیرش روی زندگی مون چه احساسی و چه مالی خیلی زیاده. وقتی دیشب نسیم که خودش به سلامتی به زودی زایمان داره از ما پرسید که قصد بچه دار شدن ندارید - و با اینکه من هرگز به این موضوع بطور جدی فکر نکرده ام و تو به قول خودت حس مادرانه ات از کودکی همراهت بوده - با توجه به این شرایط و فشار خانواده ها عملی نیست.
اما از مصاحبه کیمیایی بگم که دوباره امروز فرج بهم پیغام داد که نوشته و سئوالاتت را چاپ کن چون بحث روز به بیراه دفاع و تخریب رفته. بعید می دانم با این همه گرفتاری دیگر برای این کار هم بخواهم وقتی بگذارم. خصوصا که این ماه بعد از چند دوره که بابت جابجایی از ایران به استرالیا و از استرالیا به اینجا درست وسط جام جهانی فرصتی خواهد بود که نگاهی به بعضی از بازی ها که اتفاقا ساعت های خوبی هم هست بیندازم و باید ورزش و زبان و درس و خواندن و نوشتن را آغاز کنم که بشدت همه چیز در محاق رفته است.
اما دوست دارم این آخرین پست این ماه می ناب و این ماه بی نظیر را که ماه تولد عشقم هست و ماه موفقیت هایی مثل شهروند شدن، اسکالرشیپ گرفتن و از همه مهمتر آشنا و عاشق شدن و دلباختن به یکدیگر را با برشماردن این ویژگی ها و یادآوری این زیبایی ها و خصوصیات به پایان ببرم.
پس سلام به تو
سلام به می ناب
و
سلام به عشقمان
اما یکی از دلایل ننوشتنم اینجا در چند روز گذشته شدت گرفتن حساسیت و آلژی بهار هست که خصوصا دیشب بعد از اینکه از رستوران دوک یورک که با مازیار و نسیم رفته بودیم تا صبح نتوانستم درست بخوابم و تمام امروز در کتابخانه و خانه خیلی اذیتم کرده است. دو روز گذشته تو مطابق معمول این چند وقت که جابجایی سندی کلا ساعت کارت را نزدیک به ۱۲ ساعت کرده بعد کمی قبل از ۸ آمدی خانه و یک روز رفتیم پایین برای باربکیو و با یکی از همسایه ها آشنا شدیم که تازگی از انگلیس آمده اینجا و بابت کارش خیلی از کشورها رفته و زندگی کرده و یک شب هم فیلمی دیدیم و من هم روزها بعد از کرما به کلی رفتم و کمی با تنبلی و بی حوصلگی کار نوشتن این مقاله که قرار بود یک هفته طول بکشه و الان نزدیک به یک ماه شده پیش بردم. امیدوارم فردا تمام بشه و دوشنبه بعد از بازخوانی بفرستمش جایی برای چاپ.
هفته ی پیش رو با اینکه هر دو کارهای زیادی داریم اما باید چندتا چیز بخری و بدی کیارش تا همراه خودش ببره برای خانواده در ایران. قرار شد که با توجه به اوضاع مالی آنها و با اینکه خودمان هم دستمان خیلی باز نیست اما ۵۰۰ دلار هم بفرستی برای مامانت. فعلا که داستان ما بدجوری اینجوری شده. چه آمریکا و چه ایران به هر حال که تاثیرش روی زندگی مون چه احساسی و چه مالی خیلی زیاده. وقتی دیشب نسیم که خودش به سلامتی به زودی زایمان داره از ما پرسید که قصد بچه دار شدن ندارید - و با اینکه من هرگز به این موضوع بطور جدی فکر نکرده ام و تو به قول خودت حس مادرانه ات از کودکی همراهت بوده - با توجه به این شرایط و فشار خانواده ها عملی نیست.
اما از مصاحبه کیمیایی بگم که دوباره امروز فرج بهم پیغام داد که نوشته و سئوالاتت را چاپ کن چون بحث روز به بیراه دفاع و تخریب رفته. بعید می دانم با این همه گرفتاری دیگر برای این کار هم بخواهم وقتی بگذارم. خصوصا که این ماه بعد از چند دوره که بابت جابجایی از ایران به استرالیا و از استرالیا به اینجا درست وسط جام جهانی فرصتی خواهد بود که نگاهی به بعضی از بازی ها که اتفاقا ساعت های خوبی هم هست بیندازم و باید ورزش و زبان و درس و خواندن و نوشتن را آغاز کنم که بشدت همه چیز در محاق رفته است.
اما دوست دارم این آخرین پست این ماه می ناب و این ماه بی نظیر را که ماه تولد عشقم هست و ماه موفقیت هایی مثل شهروند شدن، اسکالرشیپ گرفتن و از همه مهمتر آشنا و عاشق شدن و دلباختن به یکدیگر را با برشماردن این ویژگی ها و یادآوری این زیبایی ها و خصوصیات به پایان ببرم.
پس سلام به تو
سلام به می ناب
و
سلام به عشقمان