۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

وینترلیشز


با اینکه کمرم درد می کرد اما نسبتا تا آخر وقتی که قرار بود در کتابخانه بشینم ماندم دیروز هر چند که خیلی در درسهایم پیشرفت نکردم. امروز باید بخش اصلی سرمایه که دارم روی آن کار می کنم را تمام کنم و دوباره برنامه ریزی کنم ببینم چطور می توانم خودم را به تاریخ هایی که برای خودم تعیین کرده ام برسانم.

دیروز بعد از اینکه از کتابخانه برگشتم کمی نرمش کردم و بعد رفتم بیست دقیقه ای پایین برای ورزش. تو هنوز نرسیده بودی و گفتی که کارهایت کمی طول می کشد و به همین دلیل من خودم رفتم پایین. برگشتم و دیدم که برخلاف برنامه و قرارهامون برای غذای سالم و مفید تو هوس یک غذای پنیری کردی و سر از ناچاس در آوردیم که من آبجو هم همراهش کردم و خلاصه همین شد که صبح هم سنگین بودم و هم بابت نشستن طولانی روی مبل *کمرناقص کن مان* درد داشتم.

برایم ساندویچ درست کردی و صبحانه خوردی و رفتی سر کار و من هم بعد از اینکه میزم را در کلی مرتب کردم برای صبحانه آمدم کرما و الان هم قبل از برگشتن می خواهم بروم فروشگاه بی که روبروی اینجاست و برای امشب که شب عشاق هست آن عطری که می خواستم را برایت بگیرم که دیروز درباره اش نوشتم. بعد میروم کتابخانه و سراغ جناب کارل ریشو و ساعت ۶ و نیم هم تو برایمان در لیست وینترلیشز رستورانی را که به همین مناسبت منوی ارزان درست کرده رزرو کرده ای و خلاصه قرار شام دوتایی با هم باشیم به سلامتی.

دیروز در کتابخانه که بودم مامانم برایم پیغام گذاشته بود که در راه و در قطار هست و به قول خودش به سلامتی به سوی سرنوشت جدید و به امید خدا خوش. بهش که زنگ زدم رفت روی پیغام گیر امشب باید با مادر و مامان حرف بزنم و البته با تهران هم. مامانت که طبق معمول زحمت کشیده و برایم مجلاتی که می خواستم را گرفته تا شاید اینبار برخلاف قبل بگوییم که برایمان پستشان کند بجای دادن به مسافر و زحمتهای دایمی.

فردا هم روز تحویل مقاله ی آخر کلاسهایمان هست و بچه ها با کلی بهانه و آرزو و ... کلی برگه برای تصحیح خواهند داد و هفته ی بعد من مشغول سر و کله زدن با این برگه ها و البته خواندن چکیده های کنفرانس HM خواهد شد.
 

هیچ نظری موجود نیست: