یکشنبه صبح هست و تو هنوز بیدار نشده ای. حالا تو سرماخورده ای و ویکند را با بی حالی و مریضی باید سر کنی. من هم کاملا خوب نشده ام اما خیلی بهترم. از این چند روز که اتفاقا روزهای شلوغی هم بود خیلی چیزی برای تاکید کردن ندارم جز انجام دادن هیچ برای خودم و البته کار و کار و کار برای تو. اما به هر حال هیچ کدام درس نخواندیم و مشق نکردیم و خلاصه از این نظر اوضاع خوب نبود.
جمعه رفتم دانشگاه تا هم برگه های بچه ها را تحویل دهم و هم بابت کار تابستانی در دانشگاه که مجبوری باید انجام بدم برم دفتر جودیت که بهم ایمیل زده بود. در برنامه ریزی تابستانی یادم به این مقوله نبود و لحاظ نشده بود و حالا اگر شرک نگیرم خیلی خیلی اوضاع وقت و درسم در تابستان بهم میریزد و همه چیز را باید خیلی فشرده انجام بدم. احتمالا باید برای لرنینگ سنتر کار کنم که بیش از یک ماه کامل خواهد بود. خلاصه داستان جمعه این بود تا شب که با هم دو تایی نشستیم و فیلم A Royal Affair از سینمای دانمارک را دیدیم که بد نبود اما خیلی هم چنگی به دل نمیزد. در واقع پنج شنبه شب با دیدن فیلم Incendies که از سینمای بخش فرانسوی کانادا بود را دیدیم باید گفت که یک فیلم واقعا خوب دیدیم.
اما دیروز شنبه تقریبا تمام وقتمان به تدارک و آماده شدن برای مهمانی عصر گذشت. این ماه قرار بود که بچه های دانشگاه و چند نفری دیگر از دوستان آیدین که دفعه ی پیش در خانه خودش که برای نقد مقاله ی لویناسش دور هم جمع شده بودیم باهاشون آشنا شدیم اینجا جمع شوند. دیروز قرار بود پروپوزال کلی را که هفته ی پیش فرستاده بود بخوانیم و درباره اش حرف بزنیم. حدود ده دوازده نفری بودیم و خوش گذشت. دو سه ساعتی درباره ی مقاله حرف زدیم و بعد از اون با آمدن سحر و آندریا و آملیا همانطور که قرار بود بیشتر حالت مهمانی گرفت و تا حدود ۱۲ شب هم اکثرا ماندند. حالا البته منتظرم که تو بیدار شوی و دوباره جارو و پارو را راه بندازم. تنها چیزی که باعث تاسفم شد این بود که دیشب احتمالا از باد کولر سرماخوردی.
امشب هم البته خانه ی ویکتوریا دعوتیم که دوباره آیدین و سحر و فرزاد را خواهیم دید. من خیلی تمایلی به رفتن نداشتم اما تو مشتاق بودی که برویم که خب بد هم نیست. نکته ی جالب دیروز اما این بود که بعد از پایان کار اصلی یعنی نقد و حرف درباره ی پروپوزال گفتیم که دفعه بعد چه کسی متن و مطلب می فرستد که فرزاد اعلام تمایل کرد تا مقاله اش درباره ی هگل و کوتسی را بخوانیم. بعد آیدین و تو گفتید خب کجا دور هم جمع شویم و صدایی از جمع در نیامد. با توجه به اینکه دفعه ی اول خانه ی آیدین بودیم و دیروز هم اینجا و با توجه به اینکه فیاض و آندریا خانه ی بزرگ مناسبی دارند و یا جاناتان و آملیا و حتی کلی هیچکدام به روی مبارک نیاوردند. خلاصه آیدین به من گفت میشه دوباره ماه آینده اینجا جمع شویم و ماه بعدی که ما اسباب کشی کردیم آنجا چون گویا هیچکس تمایل به دعوت کردن نداره. خلاصه که دوباره ماه بعد اینجا خواهیم بود.