ساعت ۱۲:۲۱ دقیقه ی ظهر آخرین چهارشنبه فوریه سال کبیسه ی ۲۰۱۲هست. از ساعت ۴ بیدار شده ام. کمی آلمانی خواندم تا تو که دیشب بد خوابیده بودی بیدار شدی و گفتی که سر درد داری و نتونستی درست استراحت کنی. این شد که آمدم توی تخت که دوباره بخوابی و خلاصه یک ساعت و نیمی گرفتمت توی دلم تا خوابیدی و بیدار که شدی حالت خوب شده بود.
امروز قراره یا شاید بهتره بگم قرار بود برم برای امتحان رانندگی اما چنان برف و باد و طوفانی شده که فعلا گویا مراکز امتحانی تعطیل شده. این نکته را آریا که مربی این دو جلسه رانندگی من و صاحب ماشینی است که باید امروز باهاش امتحان می دادم زنگ زد و گفت. با این حال از آنجایی که تمام مراکز در سایتهایشان اعلام کرده اند که تعطیل شده اند مرکز دانزیو نه تنها سایتش را آخرین بار پیش از حمله ی آلمان به لهستان به روز کرده که تلفنهایش را هم جواب نمیده و آریا گفت بهتره که بریم تا اگر باز بودند زمان و نوبت را از دست ندهی چون در این صورت ۴۰ دلاری که دادی از بین میره. رفتنش هم البته برای من همین قدر خرج داره. چون باید پول یک ساعت ماشین طرف را دوباره بدم و خلاصه که حالگیری شده.
اما از همه مهمتر این بود که تمام روزم را تحت تاثیر این داستان از دست دادم. قرار بود کار خواندن اولیه ی مقاله ی آدورنو را تمام کنم که اگر می دانستم امروز بیکارم حتما این کار را از صبح در کتابخانه استارت میزدم و تا قبل از کلاس گوته تمامش می کردم. به هر حال نکته ی جالب داستان اینه که هم باید برم و هم به احتمال بالای ۹۰ درصد آنجا تعطیله.
تو هم کمی به مقاله ات که باید امروز میرفتی دانشگاه و تحویل می دادی رسیدی و چون می خواهی برای پرونده ی جهانگیر بری دانشگاه رایرسون دیگه به کلاس خودت نمیرسی. جهانگیر هم که قرار بوده ریز نمراتش را تا دیروز بفرسته و امروز هم روز آخر هست بهت پیغام داده که بهش گفته اند تا هفته ی دیگه آماده نمیشه. به قول تو وقتی همیشه کار را به دقیقه ی آخر می اندازی همین میشه.
خلاصه که کارهایم را خواهم کرد و رفت. تو هم که باید بری دانشگاه رایرسون. باد و طوفان و بارش هم که واقعا مهیب شده. من تا شب بر نخواهم گشت و تو هم باید پیگیر مقاله ی درسی ات باشی و حالا که نمی رسی بری دانشگاه حداقل ایمیلش کنی.