آخرین روز آگست برای من مثل تمام این چند ماه گذشته پر از بیکاری و بی عاری بود. تمام روز را در خانه نشستم و یا فیلم دیدم و یا کمی رمان خواندم- خیلی کم البته به حدی که هیچگونه امتیازی به روزم نمی دهد- و خلاصه بطالت محض. از فردا که ماه نهم سال شروع میشه امیدوارم روز و زندگی تازه ای هم برای من شروع بشه. امیدوارم دوباره صبحها زود بیدار بشم و کمی آلمانی بخوانم و بعد هم درس.
تو برخلاف من روز خیلی شلوغ و پرکاری را در شرکت داشتی طوری که برخلاف جمعه ها که باید ساعت ۳ کار تمام میشد تا ۴ نشسته بودی در شرکت. از آنجا رفتی مارکت و برای باربکیو و فردا شب که آیدین و سحر را دعوت کرده ایم خرید کردی و طبق قرارمون در ایستگاه متروی ولزلی کیسه ها را دادی به من و رفتی سر قرارت با آیدا که قرار بود با هم بروید فرویو مال برای درست کردن ناخنها. بعد از چندین ماه بلاخره به اصرار من قرار شد اینبار تو هم با آیدا بروی. شب هم قراره من بیام آنجا و احتمالا مازیار و نیسم هم میایند و خلاصه قراره که دور هم خانه ی آیدا باشیم.
چند دقیقه ی پیش با امیرحسین اس ام اس می زدم که گفت به سلامتی- اگر درست گفته باشه- از هفته ی آینده کارش شروع میشه. از تهران هم خبری نیست جز گرفتاریهای مالی و حالی. با اینکه بابت برگزاری کنفرانس عدم تعهد شهر یک هفته تعطیل بوده اما مامان و بابات نتونستند برای کمی استراحت حداقل دو سه روزی را بروند بیرون از تهران.
فردا ماه جدید در حالی شروع میشه که در واقع سال جدید تحصیلی باهاش آغاز میشه. امیدوارم همانطور که دیروز گفتم بتونم- و باید بتونم- حسابهای گذشته ام را پاک کنم و آدم بشم. نه آدم دیگه ای اساسا آدم بشم.