ساعت ۱۰ شب هست و هنوز از شام با آیدا و نسیم برنگشته ای. کار و دانشگاه و برنامه ی شام به مناسبت جشن شهروندی آیدا تمام روزت را گرفت. من هم بعد از اینکه از کلاس دیوید که نسبتم با درس و متن مثل نسبتم با زبان چینی بود برگشتم تا الان کار بخصوصی نکردم و جز خواندن چند مطلب کوتاه از مجله ای که آیدا برایم آورده. نمی دانم چرا دوباره قلبم مدتی است درد میگیرد و کمی هم بی موقع و طولانی اذیتم می کند.
دیشب با مامان و مادر اسکایپ کردیم و فیلم اول از ده فیلم ده فرمان را دیدیم که خیلی خوب بود. برای مامان پول ماهانه اش را حواله کردم که دوباره برای گرفتنش امروز مشکل داشتند و اینبار می گفتند جواب سئوال را درست نداده اید. سئوال نام فرزند اول بود و طبق معمول اشتباهی از آنها کار را به مشکل انداخته بود تا بلاخره درست شد.
فردا باید مقدمه ی مقاله ی بنیامین را بنویسم و کل متن را یکبار بخوانم و یکدست کنم تا شب برای مگان بفرستمش و هفته ی بعد تو تحویل تری دهی. جمعه هم که کلی برگه برای تصحیح از دانشجویانم خواهم گرفت و احتمالا ویکند مشغول آنها باشم و از هفته ی بعد هم کار تزم را شروع کنم که دو ماه کامل عقب افتاده.