قبل از اینکه سپتامبر تمام شود و به پیوستار تاریخ انضمام جاودانه بخورد خواستم که این یادداشت را بگذارم در حالیکه منتظر تماس اعلا هستم تا جایی در شهر اطراف شرکت تو همدیگر را ببینیم و شب دور هم باشیم- و البته امکان دارد که کلا با توجه به اینکه دنبال خرید فرش رفته است کلا برنامه ی امشب تحت الشعاع کار او قرار گیرد.
باری خواستم این دو خبر بسیار دلپذیر و جانانه را در همین روز آخر ماه که شنیده ایم ثبت کنم تا اکتبر دل انگیز را که آغاز فصل عشق و پاییز زیبای من و توست اینگونه شروع کنیم.
امروز تا رسیدی سر کار و من هنوز راهی مطب دکتر نشده بودم بهم زنگ زدی که ویزای کانادای مامان و بابات آمده و برای تو ایمیل زده اند که بهشون خبر بدهی که بروند آنکارا. خیلی خیلی خوشحال شدیم و هستیم. امیدوارم ویزای چند بار ورود که درخواست دادی باشد تا بتوانند چند باری بهمون در طول یکی دو سال آینده سر بزنند.
بعد از رفتن به مطب دکتر و چک آپ کردن و رفتن به کرما برای امر مقدس و بازی تکراری خودم یعنی برنامه ریزی برای روزها و ماههای آینده که دایم از فردا قراره شروع بشه بهم تکست زدی که از تلاس باهات تماس گرفته اند و گفته اند که سندی تا اینجا تو را انتخاب کرده و با اینکه هنوز دارند مصاحبه ی کاری میگیرند اما به احتمال زیاد نظر موافق روی توست و به همین دلیل از تو رفرنس و مشخصات کامل می خواهند تا بک گراند چک کنند. خیلی خوشحالیم. هر دو.
از صمیم قبل آرزو می کنم بعد از دو سال کار سخت و فرسایشی از کار با برندا و اون یارو چینی کلاهبردار تا کار در بخش فرانسه ی کپریت و تام بی چشم و رو و عصبی حالا دیگه نوبت تو باشه که اگر نوبتی هم باشه نوبت توست. بهت افتخار می کنم که چنین رزومه و سابقه ای برای خودت ساختی که در چنین سطحی بهت پیشنهاد کار میشه. واقعا که حق توست و امیدوارم که همان چیزی باشه که می خواهی و همان چیزی که برای خودت و زندگی مون به صلاح هست.
امیدوارم در درجه ی اول با آرامش کارت را جلو ببری و بعد هم به ورزش و درس و پیانو و زندگی و مهمتر از همه دل خودت و خودمان از همیشه برسد خیر این کار جدید.
عجب اتمام قشنگی داشت این ماه سپتامبر زیبا.
حالا نوبت من هست که اکتبر را در کنار تو زیبا رقم بزنم.