خب! تقریبا آخر شب هست. کلاس آلمانی را برای اولین بار نرفتم چون لحظه ی آخر متوجه شدم تکالیفش را کامل انجام ندادم. البته بدم هم نمی آمد حالا که نرسیده ام متن لویناس را تمام کنم کمی درباره اش بخوانم تا فردا کاملا پرت نباشم.
تو هم با خستگی و بی حالی تمام از دانشگاه آمدی خانه و کمی استراحت کردی و حالا هم داری کارهایت را می کنی که برای خواب آماده بشیم. البته قبلش باید تلفنی به مادر بزنیم و حالش را بپرسیم. خدا را شکر بهتره اما به هر حال عادت داره یک یک شب در میان بهش زنگ بزنیم.
خب! ماه اکتبر 2011 تا ساعتی دیگر تمام میشه و برای همیشه به تاریخ می پیونده. ماهی که از تحولات سیاسی گرفته تا اجتماعی ماه مهمی بود. ماهی که من علیرغم اینکه انگیزه و برنامه برای درس خواندن و جبران عقب افتادگی های درسیم داشتم ناموفق بودم. ماهی که تو برای آزمایشهای دستگاه گوارش و شرایط داخلی بدنت خیلی سختی کشیدی. ماه مهمانداری و البته کمی هم استراحت کردن.
اما هر چه بود به تاریخ خواهد پیوست و از آنها که کاری نکردند و نشانی از خود بجا نگذاشته اند چیزی باقی نخواهد ماند. وای بر غافلان- که همسازند.
با امید و هزارن آرزو ماه نوامبر را آغاز می کنیم. با امید به خبرهای خوش سلامتی و موفقیت. با امید برای کم شدن شر ستمگران: چه در ایران و چه در سوریه و چه در غرب. با هزاران امید برای آغاز تازه و نو. با امید آغاز می کنیم آغازی تازه را.
و البته با عشق جاودان به تو.