آخرین ساعات ماه مارس سال ۲۰۱۶ هست. بعد از دیدن یکی از فیلم های وودی آلن تو تازه رفته ای در رختخواب و داری بابت سرما - با اینکه گرم کن برقی سمت تو را روشن کرده ام و هوا هم دیگر آنچنان سرد نیست - نق میزنی. ماه مارس را در حالی پشت سر می گذاریم که اتفاقات بسیار مهمی در آن رخ داد. از صاحبخانه شدن و گرفتن وام بانکی تا رونق سفارش های جی بی. همین هفته با اینکه مقدار هر سفارش چندان زیاد نبود اما هر روز سفارش داشتی. از طرف دیگه ماهی بود که علیرغم تصمیم های بزرگ برای درس خواندن و شروع دوباره ی آلمانی و ورزش کردن و پیانو زدن هر دو در این قسمت نمره ی غیر قابل قبول گرفتیم. اما از فردا که به سلامتی ماه آوریل آغاز خواهد شد، قرار است که جبران مافات کنیم.
فرانک و شهاب و کیمیا، مهمان های غیر مترقبه ی سال نو، بعد از ورودشان در روز یکشنبه، و رفتن برای خرید لباس به یکی از outlet خارج از شهر دوشنبه شب برای شام به رستوارن ترونی بردیمشان و سه شنبه بعد از ظهر هم راهی کوبا شدند.بچه های خوبی هستند اما به هر حال دنیایی از هم فاصله سلیقه و دیدگاه داریم هر چند به هر حال هم به آنها خوش گذشت و هم برای ما تنوعی بود.
چهارشنبه و پنج شنبه ظهر تو را به تلاس رساندم تا هم کمی در غیاب سندی با حجم کمتر کار کمی استراحت کنی و هم با خیال راحت به تدارک دیدن سفارش هایت برسی. فردا جمعه اول آوریل هم به سلامتی آخرین روز کلاس های امسال من هست. البته برای گرفتن برگه های امتحان باید دو هفته ی دیگر دوباره به دانشگاه بروم اما امیدوارم که دیگر تا شروع سال جدید تحصیلی کارم به دانشگاه نیفتد مگر در موارد دلپذیری مثل جواب اسکالرشیپ ها و یا احیانا خبر خوشی بابت تدریس مخصوص و طراحی درس خودم که البته گفته اند امکانش با توجه به شرایط دانشکده نزدیک به محال است.
فردا هم تو بخاطر اینکه من نمی توانم به جلسه ی سخنرانی و اطلاعات بابت Postdoc بروم، لطف می کنی و بجای رفتن به تلاس قرار است بعد از تحویل سفارش نهار فردا با هم به دانشگاه برویم و من به کلاس هایمان بروم و تو هم بعد از اینکه به دفتر بیژن رفتی به دانشگاه برگردی و در این جلسه شرکت کنی. البته من در آخرین ساعت با اتمام کلاس پیش تو خواهم آمد تا علاوه بر گرفتن نامه ی معرفی از دیوید، مدارک بورسیه ی سوزان مان را به جودیت تحویل دهم. امیدوارم که بتوانم این بورسیه را بگیرم، هر چند در صورت گرفتن آن را قبول نخواهم کرد اما برای تقویت رزومه ام به شدت موثر خواهد بود.
بعد از دانشگاه هم به ساختمان مرجان سری خواهیم زد تا من از نگهبان ساختمان مجلات و کتابی که مامانت لطف کرده و به مرجان داده را تحویل بگیرم. نزدیک یک هفته هست که مرجان آمده و هر چه خواستم که بروم و این بسته را بگیرم گفت که خودش خواهد آورد و نه تنها نیامد که جواب تلفن و تکست های این چند روز را هم نداد و خلاصه امشب بلاخره بعد از تماس چند باره ی تو - که واقعا نگرانش شده بودیم - گفت که فردا برویم و از نگهبان ساختمان بگیریم.
اما اول آوریل و تنها مصادف با آخرین روز کلاس و شروع روتین جدید زندگی مان نخواهد بود. جدا از اینکه روز سیزده بدر هست و باید سبزه ی بی نظیر امسال را به طبیعت ودیعه دهیم شب هم قرار هست که به کنسرت David Gilmour برویم که تو به عنوان کادو برای من بلیط هایش را گرفتی و حسابی ذوق زده ام کردی. هر چند گران بود اما این همان تک کنسرتی است که امسال مان را خواهد ساخت. دیدن گلیمور بعد از راجر واترز یعنی دیدن گروه جاودان نوجوانی و همواره ام. این را به همراه چنین سبزه ی زیبا و رعنایی که امسال داریم و چنان بارانی که تمام امروز و امشب داشته ایم و اتمام کلاس ها و اپلای برای اسکالرشیپ و اقدام برای بورسیه و پیشرفت جی بی و شروع ورزش و جدیت در تغذیه ی سالم و درس خواندن و نوشتن و شنیدن و نواختن موسیقی و دیدن فیلم و خواندن رمان و فکر کردن و همه و همه را به فال نیک می گیرم و آرزو می کنم که این حال خوش همواره مستدام بر جان و دل ما و همه جاری باشد و جاودان.
ماه مارس برای من یادآور ماهی است که تو به شکل بی نظیر و باور نکردنی در کمترین فرصت ممکن چنان پایان نامه ای نوشتی و ماهی که ویزای اقامت مان را گرفتیم و ماهی که همواره آبستن اتفاقات نیک و گامهای بلند و مهم آتی ما بوده است. این ماه را با بهترین آرزوها برای آینده ای نیک و نزدیک تحویل میدهم و سلام می کنم به آوریل زیبا، به طلیعه و ظهور بهار. قصد کرده ام که از آوریل تا آگست بخاطر هم آوایی با نام خود، رویای بهتر آینده را پایه بنهم. این شاید یکی از مهمترین و اساسی ترین پنج ماه آتیه ساز زندگیم باشد، بلکه بتوانم سایه ی آرامش را برای زندگی زیبایمان در آینده ای نه چندان دور فراهم کنم.
فرانک و شهاب و کیمیا، مهمان های غیر مترقبه ی سال نو، بعد از ورودشان در روز یکشنبه، و رفتن برای خرید لباس به یکی از outlet خارج از شهر دوشنبه شب برای شام به رستوارن ترونی بردیمشان و سه شنبه بعد از ظهر هم راهی کوبا شدند.بچه های خوبی هستند اما به هر حال دنیایی از هم فاصله سلیقه و دیدگاه داریم هر چند به هر حال هم به آنها خوش گذشت و هم برای ما تنوعی بود.
چهارشنبه و پنج شنبه ظهر تو را به تلاس رساندم تا هم کمی در غیاب سندی با حجم کمتر کار کمی استراحت کنی و هم با خیال راحت به تدارک دیدن سفارش هایت برسی. فردا جمعه اول آوریل هم به سلامتی آخرین روز کلاس های امسال من هست. البته برای گرفتن برگه های امتحان باید دو هفته ی دیگر دوباره به دانشگاه بروم اما امیدوارم که دیگر تا شروع سال جدید تحصیلی کارم به دانشگاه نیفتد مگر در موارد دلپذیری مثل جواب اسکالرشیپ ها و یا احیانا خبر خوشی بابت تدریس مخصوص و طراحی درس خودم که البته گفته اند امکانش با توجه به شرایط دانشکده نزدیک به محال است.
فردا هم تو بخاطر اینکه من نمی توانم به جلسه ی سخنرانی و اطلاعات بابت Postdoc بروم، لطف می کنی و بجای رفتن به تلاس قرار است بعد از تحویل سفارش نهار فردا با هم به دانشگاه برویم و من به کلاس هایمان بروم و تو هم بعد از اینکه به دفتر بیژن رفتی به دانشگاه برگردی و در این جلسه شرکت کنی. البته من در آخرین ساعت با اتمام کلاس پیش تو خواهم آمد تا علاوه بر گرفتن نامه ی معرفی از دیوید، مدارک بورسیه ی سوزان مان را به جودیت تحویل دهم. امیدوارم که بتوانم این بورسیه را بگیرم، هر چند در صورت گرفتن آن را قبول نخواهم کرد اما برای تقویت رزومه ام به شدت موثر خواهد بود.
بعد از دانشگاه هم به ساختمان مرجان سری خواهیم زد تا من از نگهبان ساختمان مجلات و کتابی که مامانت لطف کرده و به مرجان داده را تحویل بگیرم. نزدیک یک هفته هست که مرجان آمده و هر چه خواستم که بروم و این بسته را بگیرم گفت که خودش خواهد آورد و نه تنها نیامد که جواب تلفن و تکست های این چند روز را هم نداد و خلاصه امشب بلاخره بعد از تماس چند باره ی تو - که واقعا نگرانش شده بودیم - گفت که فردا برویم و از نگهبان ساختمان بگیریم.
اما اول آوریل و تنها مصادف با آخرین روز کلاس و شروع روتین جدید زندگی مان نخواهد بود. جدا از اینکه روز سیزده بدر هست و باید سبزه ی بی نظیر امسال را به طبیعت ودیعه دهیم شب هم قرار هست که به کنسرت David Gilmour برویم که تو به عنوان کادو برای من بلیط هایش را گرفتی و حسابی ذوق زده ام کردی. هر چند گران بود اما این همان تک کنسرتی است که امسال مان را خواهد ساخت. دیدن گلیمور بعد از راجر واترز یعنی دیدن گروه جاودان نوجوانی و همواره ام. این را به همراه چنین سبزه ی زیبا و رعنایی که امسال داریم و چنان بارانی که تمام امروز و امشب داشته ایم و اتمام کلاس ها و اپلای برای اسکالرشیپ و اقدام برای بورسیه و پیشرفت جی بی و شروع ورزش و جدیت در تغذیه ی سالم و درس خواندن و نوشتن و شنیدن و نواختن موسیقی و دیدن فیلم و خواندن رمان و فکر کردن و همه و همه را به فال نیک می گیرم و آرزو می کنم که این حال خوش همواره مستدام بر جان و دل ما و همه جاری باشد و جاودان.
ماه مارس برای من یادآور ماهی است که تو به شکل بی نظیر و باور نکردنی در کمترین فرصت ممکن چنان پایان نامه ای نوشتی و ماهی که ویزای اقامت مان را گرفتیم و ماهی که همواره آبستن اتفاقات نیک و گامهای بلند و مهم آتی ما بوده است. این ماه را با بهترین آرزوها برای آینده ای نیک و نزدیک تحویل میدهم و سلام می کنم به آوریل زیبا، به طلیعه و ظهور بهار. قصد کرده ام که از آوریل تا آگست بخاطر هم آوایی با نام خود، رویای بهتر آینده را پایه بنهم. این شاید یکی از مهمترین و اساسی ترین پنج ماه آتیه ساز زندگیم باشد، بلکه بتوانم سایه ی آرامش را برای زندگی زیبایمان در آینده ای نه چندان دور فراهم کنم.