۱۳۹۲ اسفند ۶, سه‌شنبه

آنژیو


دیروز صبح بعد از اینکه از کرما راهی کتابخانه شدم و تازه سر درس نشسته بودم بهم زنگ زدی که نتیجه ی دکتر قلب رفتن مامان و بابات این شده که بابا باید فردا شب به وقت ما آنژیو کنه و حتی احتمال عمل باز قلب هم هست. الان که سه شنبه شب هست و تو خوابیده ای و من منتظر نشسته ام تا یک ساعت دیگه بیدار شوی و به ایران زنگ بزنیم و به سلامتی دوباره قبل از عمل با مامان و بابات حرف بزنیم هنوز تحت شوک خبر دیروز هستیم.

خلاصه که به امید خدا همه چیز خوب پیش خواهد رفت و خیالمون راحت خواهد شد. این دو روز البته نتوانستم درسی بخوانم و تو هم تا دیر وقت سر کار بودی و مشغول. دیشب بعد از اینکه آمدی خانه با کیارش و آنا که قرار بود امروز راهی انگلیس شود قرار داشتیم و سر از یک رستوران درجه دو ایتالیایی در آوردیم و از آنجایی که من و تو گشنه نبودیم یک پیتزا گرفتیم اما خرج شام آنها هم به عهده ی ما افتاد. به هر حال در این بی پولی شدید- طوری بی پول شده ایم که امروز که طرف آمده بود شیر آب آشپزخانه را درست کنه ۱۸۰ دلار نداشتم که بهش بدم- داستانی بود.

امروز بعد از اینکه مرا به کرما رساندی و رفتی سر کار دیدم که بهتره کاری کنم تا هم فکرم کمی متوجه ی مسایل جانبی نباشه و هم بتوانم کمی درآمد زایی کنم. این شد که بجای درس خواندن تمام روز تا ساعت ۷ شب را درگیر نوشتن یک مقاله برای روزنامه شدم. البته احتیاج به بازخوانی داره و از آن مهمتر امیدوارم که برای چاپ هم مشکلی پیدا نکنه چون خیلی نسبت به سیاست هارپر انتقادی برخورد کرده ام. تو هم تا ساعت ۷ شب سر کار درگیر کم کاری یکی از همکارها بودی و این شد که تا رسیدی خانه نزدیک ۸ شب بود.

حقوق دانشگاه آمده و تمامش را باید برای مامانم بفرستم. بخشی را امشب فرستادم و بخش دوم را فردا. با خودش که حرف زدم در اتوبوس بود با چندتا کارتون بسته بندی که از UPS گرفته بود و راهی خانه. گفتم چرا امیرحسین نیامده کمک گفت که کار داره! حتی صفت مفت خور اعظم هم برای این بچه کمه!

فردا و پس فردا باید برگه های دانشجویانم را تصحیح کنم و جمعه هم که دانشگاه میروم. امروز که با آیدین بعد از چند روز تکست بازی از وقتی که آمده حرف زدم اصرار داشت که بیا برویم کلاس آشر که گفتم کمرم درد می کنه و توان نشستن سر کلاس را ندارم. قرار شد که به خود آشر هم از وضعیتم بگه. بعد از کلاس برایم پیغام گذاشته بود که آشر گفته خودش ۱۴ سال چنین دردی داشته و گفته که بهش زنگ بزنم تا دکتر خوب معرفی کنه.

فعلا اما داستان ما نگرانی از وضعیت قلب بابات هست که به امید خدا همه چیز عالی و خوب پیش خواهد رفت.
 

هیچ نظری موجود نیست: