باران شدیدی میاد. تو سر کاری و من هم خودم را در خانه با بیکاری سرکار گذاشته ام. بعد از اینکه صبح با جیمی و یکی دو نفر دیگه در استارباکس قرار داشتی و با هم تا آنجا رفتیم من رفتم کرما. تو بعد از آن کار رفتی شرکت بابت کار اصلی که می کنی. اتفاقا از دفتر امیرسلام هم بهت زنگ زدند و جواب سئوالت را دادند که اگر در آمدمان ۴۲ هزارتا در سال بشه می توانیم برای مامان و بابات ویزای ده ساله درخواست کنیم. از این در آمد من تنها یک چهارمش را تولید می کنم. از بابت درس خواندن هم که کلی از تو عقبترم و در حالی که تو سه تا فوق گرفته ای و سال دوم دکتری هستی من هنوز در حال نوشتن مقالات سال آخر فوق هستم و تازه با یک ترم تاخیر هم قراره که تزم را بدم.
خلاصه که بهتره که در این آخرین ساعات ماه جولای سال ۲۰۱۲ که قرار بود کلا طور دیگه ای جلو بره بیش از این غر و لندهای دایمی را تکرار نکنم. فردا اول آگوست هست و برای اینکه کلا نابود نکنم آینده ی خودم و زندگی دانشگاهیمون را تکانی به خودم بدم. از یک طرف کارهای دانشگاهی و از طرف دیگه هم آلمانی که اتفاقا رسیده به سربالایی.
امشب خانه ی آندریا و فیاض دعوتیم. دعوتی که بارها بابت مسافرت آیدین و سحر و بعدش ما عقب افتاد تا امروز. کلی هم مشق آلمانی دارم که خیلی هم سخته. تو از سر کار که بیایی احتمالا کمی با هم ورزش می کنیم و بعدش هم اگر باران ادامه پیدا نکنه با قطار و پیاده میرویم و اگر هم بارانی بود که باید فکر دیگه ای کنیم. اصلا کلا این جمله درمورد وضعیت من صداقه. کلا باید فکر دیگه ای کنم.