۱۳۹۲ بهمن ۲۵, جمعه

Telos/5th Grill


صبح جمعه هست و برف آرامی میبارد و تو تازه من را به کرما رساندی و خودت رفتی سر کار. بعد از اینجا هم من باید برم دانشگاه تا برگه های بچه ها را بعد از کلاس ها که قرار هست متن آدورنو را درباره ی جامعه شناسی موسیقی بخوانیم جمع کنم و عصر برگردم خانه.

دوشنبه تعطیل نیمه رسمی است و قرار شده که تو هم از خانه و با لپتاپ تلاس کار کنی. امروز ایمیلی از کنفرانس تیلوس آمد که برنامه و پنل ما را اعلام کرده بود که بی نظیر بود خصوصا که مدیر جلسه هم خود سردبیر تیلوس راسل برمن هست اما متاسفانه ما نتوانستیم برویم و بهشون خبر دادیم. برامون ایمیل زده اند که اگر می خواهید می توانیم از طریق اسکایپ *حضور بهم رسانیم* که بعید می دانم بشود.

دیروز با درد شدید کمر تا حدی که میشد در کتابخانه ماندم و بعد دیگه ساعت ۳ بود که دیدم نمی توانم تحمل کنم و گفتم که میام خانه و میرم جکوزی. آمدم و دیدم که جکوزی پنج شنبه ها تعطیل هست! خلاصه کمی در خانه وقت تلف کردم تا ساعت ۶ و نیم که قرار داشتیم در رستوران 5th Grill برای شب ولنتاین که من زودتر رسیدم تا تو از سر کار بیایی. یک غذای معمولی- خیلی معمولی- با آفتابه و لگن هفت دستی. باید با آسانسور ساخت سال ۱۹۰۵ تا طبقه پنجم می رفتیم که داخلش شبیه آپارتمانی کوچک بود و غذا و رسیدگی خیلی متوسط و البته گران. اما به هر حال تجربه ای بود و از اینکه رفتیم در مجموع پشیمان نبودیم.

بعد از اینکه برگشتیم خانه خیلی کوتاه با مامانم حرف زدم که قرار شد امشب مفصل برایمان تعریف کنه از خانه و شهر جدیدش. با خاله فرح بود و نیلوفر و خیلی خوشحال بود و گفت خیلی از آپارتمانش خوشش آمده و چقدر شهر و محیط خوبی هست و ... خدا را شکر! امیدوارم این سالها را در آرامش و با خوشی بگذراند. امیدوارم ما هم زودتر بتوانیم پاسپورت بگیریم و برویم دیدنش که مطمئنم شهرش را بیش از لس آنجلس دوست خواهیم داشت. با مادر که هنوز خبر نداشت مامان رفته سانفرانسیسکو تا فردا که به سلامتی بر می گرده اما مفصل حرف زدیم و گفت چرا نمیرویم دیدنش که حق دارد بی هیچ حرف و بهانه ای.

امروز هم که کار و دانشگاه برای من و تو و بعد از باید کمی در طول این ویکند جدا از تصحیح برگه ها به کمرم برسم که دوباره داره اذیتم می کنه. تو هم که خدا را شکر از گرفتاری این برگه و مقاله تری راحت شدی قرار شده که به سلامتی بشینی کمی به پروژه ی تز و البته MRP فکر کنی. بهت گفتم که وقتش هست که یک رمان با خیال راحت بخوانی.

هیچ نظری موجود نیست: