۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

قهرمان


یکشنبه نزدیک غروب هست و هوا گرچه سرد و پر باد بود اما بوی بهار می داد. من تو که این دو روز تعطیلی را در خانه و با هم گذراندیم هنوز یکی دو کار دیگر برای امروز داریم تا آخر هفته مان را به سلامت تمام کنیم. آخرین یکشنبه ی فوریه ی سال ۲۰۱۴ را.

جمعه با اینکه تصمیم داشتم به جلسه ی HM نروم اما در آخرین لحظه بعد از اینکه در کرما ایمیل هایم را چک کردم و پیش از آن وسایلم را در کتابخانه گذاشته بودم تا بروم و تمام روز را روی مقاله ی هگل کار کنم دیدم که از گروه ما کسی قرار نیست خودش را به جلسه برساند و یکی از بچه ها- گرم- که برایش شب قبل ایمیل زده و پیشنهادهایم را داده بودم به همگی ایمیل زده که مریض شده و نمی تواند بیاید و پیشنهادهای من را هم به اسم خودش فرستاده برای گروه. دیدم که کسی از گروه ما نخواهد بود و اوضاع خوب پیش نخواهد رفت. این شد که از کرما رفتم دانشگاه تورنتو و دو ساعتی نشستم و چکیده های مورد قبول را اعلام کردم و کمی هم در پنل بندی کمک کردم و رفتم کلی و تا عصر یکی دو مقاله روی دیالکتیک هگل از مجموعه ی جدیدی که انتشارات بلومبری چاپ کرده خواندم و فیلمی برای شب خودمان گرفتم و آمدم خانه. تو هم که قرار بود بعد از کار به ورزش بروی آنقدر دیر آمدی که عملا توان و وقتش را نداشتی و نرفتی. شب با هم شرابی نوشیدیم و فیلمی دیدیم.

شنبه صبح رفتیم برانچ به کافه ی فرانسوی در خیابان کویین. نه تنها ماشین را بابت پارک در زمان نامناسب ۳۰ دلار جریمه کردند که موقع پیاده شدن تو روی یخ لیز خوردی و پایت پیچ خورد که کمی هنوز درد داری. بعد از صبحانه تو مرا به ربارتس رساندی و خودت هم رفتی کمی خرید برای خانه و دنبال کارهای شخصی. از هفته ی پیش یکشنبه که میگرن گرفتی تا دیروز صورت و حالت خیلی رو به راه نبود و با اینکه همه چه سر کار و چه من در خانه و چه مثلا مرجان چند شب پیش بهت می گفتند اما خیلی قبول نمی کردی. دیروز کمی با هم حرف زدیم و بهت گفتم که کلا نگرانت هستم و گفتی که جای نگرانی نیست هر چند که می دانی خستگی و البته سر درد این هفته خیلی تاثیر داشته. دیروز بعد از اینکه مرا به کتابخانه رساندی رفته بودی لابلاز و موسیقی زنده و کمی خرید سبزیجات و میوه و بعد هم تمیز کردن خانه و ... خلاصه که گفتی خیلی روحیه ات را میزان کرده و به چنین فاصله ای ذهنی از شرایط کار نیاز داشتی. شب از کتابخانه که برگشتم- کار بازنگری روی مقاله ی هگل را تمام کرده بودم و به همین دلیل علیرغم کمر درد اما روحیه ام خوب بود- و با اینکه شیر آب آشپزخانه خراب شده اما در کنار هم پاستایی که تو درست کرده بودی و باقی مانده ی شراب شب قبل را با یک فیلم معمولی دیگر همراه کردیم و خوش گذراندیم.

امروز صبح هم از آنجایی که آب در آشپزخانه نداشتیم رفتیم اینسمونیا و بعد از یک صبحانه ی خوب و حرفهای بهتر روز را تا اینجا با صحبتهایی که راجع به OGS و نوشتن پروپزال که باید این هفته انجام دهی و مراقبت و مدیریت خرج و برج زندگی گذراندیم و بعد از آمدن به خانه با مامان و مادر که پیش هم بودند صحبت کردیم که گفتم از صبح زود با سر و صدای مردم که بابت برد و قهرمانی کانادا در هاکی المپیک بلند شده بود شروع کردیم و حالا هم می خواهیم به ورزش برویم که خیلی وزن و اندازه هامون بد شده و مامانم هم از هیجانش بابت جابجایی به شهر و خانه ی جدیدش گفت و من و تو هم علاوه بر آرزوهای قشنگ برایش گفتیم که تو در سایت میسیس نگاه کرده ای و دیده ای که حراج مناسبی برای وسایل خانه کرده است. خلاصه که حالا به سلامتی پروژه ی مامانم هست و به هر حال نگرانی و خوشحالی های مرتبط با آن.

این هفته باید کارهای OGS را به سلامت تمام کنی و من هم برگه های دانشجویان را تصحیح کنم- خصوصا حالا که فهمیدم چند نفری از آنها از روی اینترنت کپی برداری کرده اند- و تو هم که به سلامت کار داری کلی و من هم قرار هست هر روز بروم کلی و عصرها هم ورزش و شبها هم کمی راجع به تاریخ کانادا خواندن و از هفته ی بعدی هم شروع دوباره ی آلمانی و به سلامتی پیانو برای تو.
  

هیچ نظری موجود نیست: