۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۱, یکشنبه

Live It Up

یکشنبه شب هست و داریم آماده خواب و به سلامتی یک هفته ی رویایی پیش رو می شویم. تو داری مطابق یکشنبه شب ها که برای خودت و همکارانت سالاد درست می کنی نهار فردای خودت و همکارانت و سندی و من را درست می کنی و من هم قبل از خواب و بعد از کلی با امریکا حرف زدن به مناسبت روز مادر با مامان و مادر و خاله آذر گپ زدن گفتم این دو روز زیبایی که با هم داشتیم را اینجا نشانی ازش بگذارم.

دیروز صبح با هم رفتیم اینسومنیا و بعد از صبحانه تو من را به ربارتس رساندی و رفتی پیش پگاه تا موهایت را مرتب کنی و بعدش هم که قرار بود یک سری به عفت خانم بزنی که مدتی بود فرصت احوالپرسی ازش را نکرده بودی. من که برگشتم خانه از کتابخانه و تو هم کمی بعدتر آمدی رفتیم ورزش و شب هم ساعت ۸ با بلیط هایی که تلاس برامون گرفته بود رفتیم کرنر هال برای اجرای موسیقی جاز دو گروه که خصوصا اولی یعنی Denzal Sinclaire را خیلی خیلی دوست داشتیم و الان هم داریم به یکی از آهنگ هایش گوش می دهیم. دومی یعنی Kurt Elling با اینکه گویا خیلی مشهورتر و کار درستتر بود و از شیکاگو برای اجرا آمده بود خیلی به دل من و تو نچسبید بابت کارها و اداهایی که در میاورد. به هر حال خیلی شب خوبی بود و خیلی به هر دومون خوش گذشت.

وقتی روی صندلی هامون نشستیم دیدیم که روی دسته ی صندلی بین من و تو کسی که آن جا را با پرداخت هزینه به نام خودش کرده بود پیغامی گذاشته بود به این مضمون Live it up تو گفتی ببین که هر جایی که من و تو می رویم یک پیغامی برامون داره به یاد آن شب رویایی در همان روزهای اول ورود به استرالیا در دانشگاه سیدنی وقتی که برای اولین بار مسیر دانشگاه به خانه را پیاده می رفتیم و روی آن نیمکت معروف نشستیم با آن دو بیتی از خیام به انگلیسی که بلافاصله بهت گفتم معادل این رباعی خیام هست: یک چند به کودکی به استاد شدیم ...

اما امروز! روز خیلی آرام و قشنگی داشتیم. صبح گفتم صبحانه مهمان من هستی در خانه به پن کیک. بعد از صبحانه رفتیم عکس پاسپورتی خودمان را گرفتیم و بعد هم کمی قدم در یورک ویل زدیم در اولین هوای آفتابی و گرم شده ی امسال. نسپرسو رفتیم و قهوه ای نوشیدیم و تا عکس ها آماده شوند و از آنجایی که تو مدتی بود می خواستی عینک تازه بگیری رفتیم عینک فروشی همیشگی خودمان پایین ساختمان منولایف. یکی دو فریم خوب انتخاب کردی تا بعد از هماهنگی با بیمه ات یکی را به سلامتی بگیری.

بعد از گرفتن عکسها برگشتیم خانه. تو رفتی خرید هفتگی و من هم جارو و تی هفته را زدم و بعد از اینکه برگشتی و شام را درست کردی و با آمریکا حرف زدیم تا الان که آماده خواب می شویم به کارهای خانه رسیدیم و آخر هفته ی خوبی داشتیم.

فردا صبح بعد از اینکه تو را به شرکت برسانم و کمی در کافه این مقاله فارسی سترون شده را پیش ببرم می خواهم یک کیک کوچک برای شب بگیرم و شب هم در نهایت تصمیم گرفتم با اینکه قرار نبود هزینه زیادی کنیم تا برای تابستان و البته سفر هفته ی بعدمون به مونتریال دستمون باز باشه اما دیدم نمیشه. به سلامتی این تولد ۳۵ سالگی توست. خلاصه میرویم رستوارن مکزیکی که تو خیلی دوست داری و قرار هست یکبار با بانا و ریک برویم اما دیدم فردا شب می خواهم کاری کنم که شب زیبایی شود. پس کیک و گل و شام و آن گردنبند که چند روز پیش گرفتم و البته سفر آخر هفته ی بعد به مونتریال اما همه ی اینها هیچ است و تولد تو و خصوصا این تولد تو برای ما و خصوصا برای من تولدی دیگر هست. تولدی که بابت شکستن آن حرف مزخرف و آن شوخی نابجا همه کار حاضرم بابتش بکنم و صد البته روزها و کارها به همین دلیل متولد شد. و از همه مهمتر اینکه آن شرطی که نباید می گذاشتم را با خودم گذاشته ام تا به سلامتی از این تولد تو اگر درست و صحیح و در جهت Live it up  زندگی نکنم هر یک روزی را که از دست بدهم یک روز از آن طرف از خط عمرم بدهم چون باید تنها و تنها انسانی زیست و تنها در کنار تو و تنها برای عشقمان.

تولدت مبارک عشق جاودان من
روح و نفس و جان من
نور و حیات و معنای هستی من
تولدت مبارک

هیچ نظری موجود نیست: