این چند روز گذشته هم به واسطه ی کارهای زیادی که داشتم و هم عدم زمانبندی مناسب نرسیدم که نوشته های اینجا را برایت با جزییات بیشتر و بهتر بنویسم. خلاصه الان که یکشنبه بعد از ظهر هست و تو و کیارش برای خریدهای اون از صبح رفته اید ایکیا و کاستکو و... و من هم بعد از اینکه با هم رفتیم ماشینی که از قبل برای این دو روز رزرو کرده بودیم را گرفتیم و قهوه ای در سم جیمز خوردیم و شما من را تا ربارتس رساندید و من بعد از اینکه آن بخش طلسم شده ی گروندریسه ی مارکس را بالخره تمام کردم و سلمانی رفتم و خانه برگشتم و خانه را تمیز کردم گفتم الان زمان مناسبی است که احتمالا آخرین پست ماه ژوئن امسال را بنویسم که از فردا علاوه بر اینکه روز ملی کانادا و تولد من و تعطیل رسمی است و قرار هست با فرشید و پگاه، مازیار و نسیم، آیدین و سحر و دوستانشان هستی و نیما و البته کیارش به بیرون شهر برویم خلاصه که از فردا روز و ماه و به امید خدا دوره ی جدید شروع خواهد شد.
از پنج شنبه عصر شروع می کنم که بعد از اینکه درسم را خواندم و قرار بود تو از شرکت با کریستینا که دختر یکی از همکارانت آنجاست که تابستانها در شرکت کار می کنه و دانشجوی سال سوم دانشگاه تورنتوست و تو خصوصا از قبل می خواستی یکبار خانه دعوتش کنی تا کمی هم به مامانش و هم خودش روحیه ای بدهی- پدر کریستینا در آخرین مرحله ی سرطان هست و خیلی وضعیت سختی در خانه دارند- به رستوارن دوک یورک بیایی و من و کیارش هم هر کدام از مسیر خودمان به آنجا که کیارش با دوستانش قرار داشت و نیامد. دو ساعتی با کریستینا نشستیم و گپ زدیم و دوتایی برگشتیم خانه و کیارش هم از نیمه شب گذشته بود که برگشت.
جمعه هم کیارش که دنبال وسایلی که قصد خریدشان را دارد مطابق چند روز گذشته رفت و من هم کتابخانه و تو هم سر کار. من ایدئولوژی آلمانی را تمام کردم و تو هم کارهایت را کمی جلو انداختی و خلاصه وقتی برگشتم خانه در حالی که باران شدیدی میامد با کیارش رفتیم کمی ورزش و منتظر مرجان شدیم که قرار بود بیاد دنبالمون تا خودش و کیارش را به رستوارن-بار آلمانی وورست ببریم. با مرجان که ماشینش را عوض کرده بود و ماشین نو خریده بود دنبال تو آمدیم و شب بدی نشد. خصوصا به مرجان خیلی خوش گذشت و کیارش هم گفت که مدتها بود دنبال غذا و آبجوی آلمانی بوده و خیلی بهش خوش گذشت.
آخر شب مرجان ما را به خانه رساند و شنبه با اینکه کلی درس داشتم اما چون تو دوست داشتی که صبح بمانم خانه و به کتابخانه نروم ماندنی شدم و سه نفری رفتیم برای صبحانه به درک هتل. خلاصه که همش این چند روزه غذای بیرون و البته کارهای کیارش و خودمان داستان کلی روزهای آخر ماه بوده است. رفتیم درک هتل و از آنجا تو کیارش را بردی چند جایی برای دیدن ظرف و وسائل آشپزخانه و من هم رفتم بی ام وی و برای شب فیلم برزیلی Neighbour Sounds را دیدیم که برخلاف انتظار اصلا فیلم خوبی نبود.
امروز هم که از تقریبا ظهر شما رفته اید برای خرید تلویزون و میز و چیزهایی از این دست برای کیارش و من هم از کتابخانه رفتم سلمانی و آمدم خانه را تمیز کردم تا شما بیایید و شب دور هم احتمالا فیلمی ببینیم و فردا هم که قراره ساعت ۱۰ صبح همگی جلوی خانه ی مازیار و نسیم جمع شویم برای رفتن به پارکی در یکساعتی شهر که سحر پیدا کرده.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر