۱۳۹۱ آبان ۱۰, چهارشنبه

سوپرایز اکتبر


در حالیکه اصطلاح سوپرایز اکتبر برای انتخاباتا آمریکا به کار میره من از این واژه برای انجام دادن هیچ کار مفیدی در طول این ماه برای خودم استفاده می کنم.

اما حالا که دارم این اعتراف تلخ را می کنم و در حالیکه ساعت تنها دقایقی را به پایان این ماه نشان می دهد می خواهم به خودم و در واقع تو و زندگی مون قول بدم که از ماه جدید تجدید نظری اساسی در این حال بکنم.

اکتبر در حال تمام شدن هست و نوامبر از راه میرسه. خانه ی جدیدمون خیلی احساس خوبی به هر دومون داده و می خواهم عمق این حال و هوا را بیشتر و ماندگارتر کنم.


۱۳۹۱ آبان ۹, سه‌شنبه

آرزوهای بزرگ


در حالی که دستها و بدن هر دومون حسابی درد می کنه و کف دستهامون باد کرده صبح زود بیدار شدیم و تو رفتی سر کار و من هم بعد از اینکه کمی وسایل و اسباب ها را جابجا کردم آمده ام آپارتمان قبلی که دیشب تا حدود ۱۲ شب داشتم جارو و طی میزدم و تو هم آشپزخانه اش را تمیز می کردی تا از اینترنتمون که هنوز این طرف وصل هست و قراره یکی از راجرز بیاد و انتقالش بده آن طرف استفاده کنم. بعد از ظهر هم که به سلامتی قراره از آژانس بیایند و کلید اینجا را تحویل بگیرند.

خانه ی خوبی بود. اولا که در شرایطی که فکر نمی کردیم جای مناسبی بابت نداشتن کردیت و آشنا گیر بیاریم اینجا را پیدا کردیم و طرف هم بابت نوشته های من در اپن دموکراسی و نامه ی اسکالرشیپ دانشگاه اینجا را بهمون داد. بعد از دو سال و سه ماهی که اینجا بودیم در حال حاضر هر دو دانشجوی دکتری هستیم و تو کار دایم و خوبی داری و من کمی آلمانی یاد گرفته ام و از همه مهمتر روی پای خودمان زندگی مون را شکل داده ایم و از خانواده هامون- بخصوص من- داریم حمایت مالی هم می کنیم.

بهترین آرزوها را برای آپارتمان جدید دارم: سلامتی و آرامش و سعادت با دل خوش و لب خندان و امید و آروزهای قشنگ و دیدن روزهای به مراتب بهتر برای مردم و خصوصا مردم ایران و سوریه و ستم دیدگان در همه جا.

آرزو می کنم هر دو دکتراهای بسیار موفقی بگیریم و کارهای بزرگی کنیم و در انسانی تر شدن محیط پیرامون و فضای عمومی شاخص عمل کنیم. آرزو می کنم که همانطور که تا کنون رو به جلو بوده ایم باز هم باشیم و بیشتر و بهتر و دقیقتر عمل کنیم. آرزو می کنم که از اشتباهات و خطاهای گذشته درس بگیریم و پلی روی تجربه های ناتمام بزنیم. آرزو می کنم که خصوصا من هم دست از این تنبلی و کرختی مفرط بر دارم و تا فرصت تمام نشده و خودم تمام نشده ام کارهای ناتمام را تمام  کنم.

آروز می کنم که همه ی دوستان و آشنایان و فامیل و اطرافیان از ما و ما از آنها خوش و آسوده باشیم.

آرزو می کنم همانطور و بسیار بیشتر از آنچه که تا کنون بوده است خداوند نظر خیرش را به تو و من داشته باشد.

آروز می کنم خانواده هامون مشکلات و گرفتاری هایشان بسیار تخفیف یابد و مامان و بابات و جهانگیر هر چه سریعتر به این سمت راهی شوند.

و اما

آرزوی سلامتی تو و خودم و حفظ عشق زیبا و آتشین مون را دارم.
آرزوی خنده های قشنگ تو که مستدام باشد و دلهای خوش هر دومون را.
آرزوی جهش ها و پرشهای بلندتر.
آرزوی حال خوش.
آرزوی قدر عافیت دانستن.
آرزوی آرامش و سعادت و سلامتی که داریم و می خواهیم دهه ها و دهه ها و دهه ها داشته باشیم بهتر و بیشتر و عمیقتر.
آرزوی آرزوهای بزرگتر.
درس و کار و زبان و نوشتن و خواندن و یادگرفتن و یاد دادن و یاد گرفتن و یاد گرفتن.
آرزوی تجربه های ناب.
تجربه های یکه و زیبا و یگانه و یکتا.
آرزوی حفظ تمام این زیبایی های زندگی زیبامون و بیشتر کردنشان با دانستن قدرشان.
آرزوی بر آورده شدن اکثر قریب به اتفاق آرزوهامون.
آرزوی لذت از داشته ها و آرزوی دل آرام بابت نداشته ها و آرزوی شجاعت و دلیری برای تغییر ناملایمات.
آرزوی انسان تر بودن و شدن که تنها با عاشق ماندن و عاشق شدن امکان پذیر است.
آرزوی سالهای طولانی با سعادت و خوشی و سلامت در کنار هم بودن.
آرزوی زیباترین لحظات مان که از این خانه ی جدید وارد مرحله ای دیگر و ناب تر می شود.
آرزوی جاوادنه شدن عشق مان چنان که تا کنون چنین بوده است.
به سلامتی و سعادت.
 

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

کلی تمیز کاری و کار عقب افتاده


دوشنبه بعد از ظهر هست و من در کرما دارم پروپوزالم را آماده می کنم تا در این طوفان وحشتناک که احتمالا در آمریکا حسابی خسارت به بار خواهد آورد و دامنه اش به اینجا هم می کشه برم دیدن اشر که داره میره مونتریال تا هم یک نگاهی به آن بندازه و هم من نامه هایم را ازش بگیرم.

تو سرکار هستی و من هم از صبح زود که با هم از در رفتیم بیرون تا ماشین را پس بدم و ساعت ۱۰ رسیدم خانه تا نیم ساعت پیش داشتم با نادر طبقه هایی که بعنوان شلف برای دیوار سالن گرفته بودیم را نصب می کردیم و کلی کلی کلی کار عقب افتاده برای تمیز کردن خانه ها دارم.

دیروز از ساعت ۱۰ با آمدن نادر شروع به اسباب کشی کردیم تا ۸ که اون رفت و ما مبل و واسیل را آورده بودیم این طرف و تو هم تمام وقتت را بابت اشتباهی حابجا کردن وسایل آشپزخانه که از آن طرف می آوردی این طرف و در کابیتنها می چیدی و مرتب می کردی هدر داده بودی و خلاصه وقتی نادر رفت من به خودم آمد دیدم حداقل چند ساعت دیگه خرده کاری و جمع آوری داریم چون تو تنها با آشپزخانه خودت را مشغول کرده بودی و هنوز هم کلی کار داشتی. با نق و غر و بدو بدو خلاصه تا تمام کردیم و همه چیز را آوردیم این طرف ساعت از ۱۲ شب گذشته بود و تا من حمام را چیدم و تمیز کردم و تو اتاق خواب را آماده ی خواب کردی و خوابیدیم شده بود نزدیک ۲. البته با حرفها و دعاهای قشنگی که کردیم و منظره ی بی نظیری که رو به خیابان خیس از باران داشتیم خیلی خوب و دلپذیر خوابیدیم.

صبح هم که من ۷ و نیم بیدار شدم و تو را بیدار کردم و یک ساعت بعد هر دو بیرون بودیم. تو سمت شرکت و من هم آن طرف شهر برای پس دادن ماشین. بعد هم که دوباره نادر با کرایه کردن یک دریل قوی آمده بود و کارها را تا الان که نزدیک ۴ بود انجام دادیم و الان هم باید برگردم خانه و کارهایم را بکنم و برم خانه ی اشر.

شب هم که تا دیر وقت باید برگردم و آن واحد را تمیز کنم و تو هم کلی کار در آشپزخانه داری و بعد هم بقیه جاها. خلاصه حسابی این هفته گیر داستان اسباب کشی هستیم اما بلاخره درست میشه و لذتش را می بریم.

برم که دیرم شده.
 

۱۳۹۱ آبان ۶, شنبه

اسباب کشی


شنبه شب هست و تو داری آن طرف آشپزخانه را تمیز می کنی و من هم این طرف کتابها را کارتون می کنم. دیروز بعد از اینکه کلاسها تمام شد رفتم و ماشین گرفتم و منتظر ماندم تا تو به ایستگاه بزارین رسیدی و بعد تا دیر وقت در کندین تایر و ای کیا بودیم و بیش از هزار دلار خرید کردیم. یک کتابخانه و دوتا صندلی برای پیشخوان آشپزخانه و خیلی چیزهای دیگه که همگی مورد احتیاج بودند. اما خصوصا داخل ماشین جا دادن کتابخانه کلی مکافات بود و تا رسیدیم و کارها را تمام کردیم ساعت از ۱۲ گذشته بود.

دیروز با تو قرارداد سه ماهه ی کاری بستند که گویا روند استخدام دایمی در کانادا به این شکل هست که اول سه ماهه و بعد دایم- حتما به نفع کارفرما- به هر حال به سلامتی این کار داره شکل جدیدی به زندگی مون میده و بسیار در شکل گیری آن نقش خواهد داشت به امید خدا. من هم نامه های او جی اس و شرک را از دیوید گرفتم که بهم گفت نامه های خیلی خوبی نوشته اما گفت که گرفتن این اسکالرشیپها مثل بردن لاتاری هست و شانس هم خیلی دخیله.

اما امروز در یک هوای بارانی صبح به اصرار من چون ماشین داشتیم زدیم برای صبحانه بیرون و رفتیم سمت کويین شرقی و سر از کافه ی فرانسوی بونژو در آوردیم که یکبار با هم و یکبار هم با آیدین و سحر رفته بودیم. با اینکه نزدیک به نیم ساعتی معطل شدیم تا میز بگیریم اما هم صبحانه و هم حرفهایی که زدیم و نقشهای قشنگی که برای زندگی مون کشیدیم و هم باران زیبایی که بیرون می آمد همگی روحیه مون را ده برابر کرد. بعد از آنجا چون چند چیز لازم از کندین تایر می خواستیم با اصرار من که می دانستم چقدر تو را خوشحال میکنه رفتیم آن سمت شهر نزدیک همان آی کیا و چند گلدان قشنگ برای خانه ی جدید گرفتیم. خریدهامون را هم کردیم و تا رسیدیم خانه ساعت ۴ عصر بود. از وقتی آمدیم هم داریم کار می کنیم تا فردا که نادر برای کمک بابت بردن اسباب های بزرگتر میاد کاراهای خرده ریز تمام شده باشه. اما خیلی خیلی عقبیم. دلیلش هم واضحه. علاوه بر رنگ کردن که تا امروز هم طول کشید و بی حالی هر دو و سرماخوردگی من، از آنجایی که فکر می کردیم که همین واحد بغل هست کارها را جدی نگرفتم- چون تو خیلی دلواپس بودی اما من بی خیال- و به هر حال فکر نکردیم که اسباب کشی اسباب کشی هست.

ساعت نزدیک ۱۰ شب هست اما خوشحالیم و داریم جلو می بریم. جالب اینکه بانا از ما خوشحالتر و هیجان زده تر هست. به اصرار بانا- که واقعا دستش هم درد نکنه- تانکر آب گرم را دیروز عوض کرده اند و دیشب هم که آمدیم تا وسایل را ببریم دیدیم که در خانه گل گذاشته.

خلاصه که گل و گلدان و باران و رنگ شرابی زیبا و عشق و حال در خانه جدید در انتظارمون هست و زندگی جدید کلی حال و انرژی و روحیه بهمون داده و میده.
به سلامتی.
 

۱۳۹۱ آبان ۵, جمعه

دوباره نویسی


جمعه صبح هست و تو داری کارهایت را می کنی که بری سر کار و من هم دارم آماده ی رفتن به دانشگاه میشم که دو تا کلاس دارم و برای اولین بار متنی که امروز باید درس بدهم را هنوز نخوانده ام. این چند روز گذشته بابت سرماخوردگی دایم خانه بودم و هیچ کاری نکردم و حتی گوته هم نرفتم.

دیشب تو چند ساعتی بعد از اینکه از کار برگشتی در آپارتمانی که آخر هفته به سلامتی بهش اسباب کشی می کنیم کار کردی و من هم در رنگ کردن دیوارها کمک کردم. امروز هم با اینکه کلی در دو روز آینده کار داریم اما قرار شد که عصر ماشین کرایه کنم تا با هم برویم ای کیا و خریدهایی که لازم داریم را بکنیم تا در طول هفته ی آتی نصبشان کنم.

خلاصه که علیرغم مریضی و بی حالی کلی کار داریم و کلی درس عقب افتاده اما به سلامتی داریم به خانه ای می رویم که خوش یمنی و خوش قدمی اش را از همان ابتدا نشان داده. از کار تو گرفته که دیروز همه ی همکارانت بهت تبریک می گفتند تا شکل گرفتن برنامه هامون. تمام دیروز را برای دوباره نویسی پروپزالم وقت گذاشتم و هنوز تمام نشده. با اینکه دیوید بهم گفت که عالیه و اشر یکی دوتا توصیه برای بهتر کردنش کرد اما نقدهای یوناس- پسری که در دانشگاه تورنتو هست و با هم در گوته همکلاس هستیم- نشانم داد که باید برای روشن کردن برخی از مفاهیم بیشتر کار کنم. هر چند در اساس نقدهای یوناس اغلب یک سویه و اشتباه بود و لحنش هم در جاهایی زننده اما در جواب ایمیلش که برایم نوشته بود احتمالا از من متنفر شدی نوشتم که چقدر ممنون زحمتی که کشیده هستم و چقدر این کار را در سایه ی دوستی و مهر می بینم که واقعا هم همینگونه هست.

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

یکی از بزرگترین اتفاقات زندگی ساز


این پست را مثل تمامی پست های قبلی تنها و تنها به افتخار تو اینجا میگذارم و البته این یکی را با افتخار به تو و به خودم بابت همسر تو بودن. امروز با اینکه بخاطر سرماخوردگی و بی حالی از خانه تکان نخوردم و تمام روز را خانه بودم یکی از مهمترین روزهای زندگی خودمان نه تنها در کانادا که در تمام دوران مشترکمون می دانم.

تو با همت و تلاشی که همیشه داشتی و داری و به لطف خدا و کمک میریام و بخصوص خود الیزابت که بهش لیز میگن کار دایمی و اساسی- که میریام بهت گفته بود اگر حامله نبود خودش برای این کار آپلای می کرده و نزدیک به صد نفر هم آپلای کرده اند- در شرکت را گرفتی.

حالا میشوی دستیار لیز که خودش معاون کل تام شوارتز هست که از جمله مهمترین چهرههای اقتصادی این کشور محسوب میشه. داستان از این قرار شد که بعد از اینکه بطور اتفاقی- و هالیوودی همانطور که قبلا نوشته بودم- لیز تو را روز پنج شنبه می بینه و به قول خودش عین داستانهای عاشقانه از آن طرف سالن متوجه ی تو میشه و بعد از اینکه درباره ی تو از کلی و میریام که رده شون ده برابر پایین تر از اون هست می پرسه و آنها هم کلی از تو تعریف می کنند تصمیم می گیره که تو را به عنوان منشی و دستیار خودش معرفی کنه و به همین دلیل بعد از اینکه امروز با مدیر کل منابع انسانی شرکت مصاحبه کردی آخر وقت با خود تام حرف زدی که معمولا در ماه کمتر پیش میاد که در شهر باشه و اتفاقا از فردا هم به مدت یک ماه به اروپا و آمریکا میره. تام هم برخلاف انتظار خود لیز در کمتر از ده دقیقه به تو و لیز تبریک میگه و خلاصه کار را گرفتی. مبارکمون باشه.

به گفته ی میریام این کار به غیر از تاثیرش در رزومه و در آمد به مراتب بیشترش تو را با آدمهای در ارتباط قرار میده که از جمله ی مهمترین چهرههای افتصادی کانادا هستند. اتفاقا تام هم همین را بهت گفته و از تو خواسته که کاملا نسبت به این موضوع آگاه باشی. جالب اینکه لیز هم گفته در همین هفته ۸ هزار دلاری که شرکت کاریابی کوانتم بابت تو خواسته را خواهند داد. همین یک نمونه نشان دهنده ی تفاوت کار هست.

بعد از اینکه این خبر را بهم دادی گفتم از خوشحالی دیگه توی خونه بند نمیشم و قرار شد همدیگر را در کرما ببینیم. تا رسیدی شده بود ۶ و نیم و یک ساعتی نشستیم و تو با جزییات برایم شرح ماوقع را دادی. نکته ای که هر دو بهش اذعان داریم درستی حرفی است که میریام بهت زده که از دوستانش گفته که سالهاست با داشتن دکترا دنبال حداقل حقوق در دانشگاهها دارند TA می کنند و بهت گفته که این کار نه تنها رزمه ساز که زندگی ساز هست. بهت گفتم که اتفاقا اگر درست کار کنیم و بخصوص من درست و به قول تو مثل تعهد رسمی کار کنم و درس بخوانم با پشتوانه ای که چنین کاری بهمون میده می توان به آکادمیک شدن امیدوار بود.

خلاصه که هنوز جابجا نشده قدم های خیر داره بیش از پیش از راه میرسه. به امید روزهای روشن آینده و به امید درست زندگی کردن و از امکاناتمون برای بهتر شدن زندگی خودمان، خانوادههامون و اطرافیان و هر کسی که می توانیم کاری برایش کنیم استفاده کنیم.

عجب روز و قدم بزرگی! مبارک مون باشه عشق من.
   


۱۳۹۱ آبان ۱, دوشنبه

ویکند پر کار


تمام ویکند را به کارهای آپارتمان گذراندیم. البته شنبه بعد از ظهر تا غروب برای دیدن برگها و درختان پاییزی تا بری رفتیم و بد نبود اما از آنجا که جمعه شب ساعت از ۳ گذشته بود که تو دست از کار کشیدی و علیرغم اینکه من اصرار می کردم که این کارها را فردا و پس فردا هم میشه کرد اما تو و نسیم گرم حرف و کار شده بودید و خلاصه این دیرخوابیدن باعث شد تمام شنبه مون هم خسته و پرفشار جلو بره. اما دیدن بری و درختان هزاررنگ پاییزی حال و هوامون را عوض کرد. شب دوباره در ای کیا قرار داشتیم و اینبار با نادر که کارتون هایی را که برای جابجایی مون از کارخانه اش گرفته بهمون بده. خلاصه تا رسیدیم خانه و اسکایپی با آمریکا کردیم و خوابیدیم دیگه جون نداشتیم.

دیروز یکشنبه هم روز پر کاری بود اما اینکه به تمام داستانهایی که برنامه ریزی براشون کرده بودیم رسیدیم جالب شد. اول یک دست دیگه دیوار اتاق خواب را رنگ کردیم که رنگ هم کم آمد. بعد برای خرید ماه رفتیم کاستکو و از آنجا رفتیم دوباره کندین تایر تا هم رنگ بگیریم و هم دستگاه موکت شویی کرایه کنیم. خلاصه تا برگشتیم دوباره افتادیم به جان رنگ کردن دیوار که به دلیل کم آوردن رنگ کمی سایه روشن شده بود. بعد از اینکه رنگ کردیم تو آمدی این طرف تا خریدها را جابجا کنی و من هم موکت آپارتمان را حسابی شستم و تمیز کردم و کمد را جابجا کردم. تو که برگشتی کارها آماده شده بود و تنها مانده بود که چسبهای کنار دیوار را باز کنیم. البته هنوز دو تا دیوار دیگه برای رنگ داریم اما اصل داستان را انجام دادیم.

الان هم دوشنبه صبح هست و تو به سلامتی رفتی سر کار. امروز قراره تا به الیزابت که معاون کل شرکت هست ملاقات کنی که جمعه به کلی و میریام گفته که تو را می خواهد برای بخش خودش- که البته همانطور که میریام بهت گفته خیلی پرکارتر و ساعت کارش هم بیشتره- خلاصه که به سلامتی امیدواریم که هر چه خیر و صلاح هست پیش بیاد. من هم بعد از نوشتن این پست باید برم اول دستگاه موکت شویی را پس بدهم و بعد هم ماشین را و بعد هم برم دانشگاه دیوید را ببینم. آلمانی و درس هم که صفر مطلق. اصلا وقت نکردیم که کاری کنیم. همه چیز را به عقب انداختن و بعد هم گرفتار کارهای زندگی شدن همینه. اما باید شروع کنیم. هر دو.