۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

ثبت نام



چهارشنبه ای تقریبا سرد و ابری است. تو و مامانم برای نهار مهمان خانه ی بانا هستید و همین الان رفتید. من هم که کلا درس و کار و آلمانی را تعطیل کرده ام تصمیم دارم بعد از نوشتن این پست به کرما برم و کمی آلمانی بخوانم و بعد برگردم خانه. با اینکه قرار بود آمدن مامانم خیلی در روند درس و کارمون تاثیر نگذاره اما کلا درسی نمی خوانم که حضورش تاثیری داشته باشه. به هر حال باید شروع به کار و ورزش کنم.

دیشب سه تایی با هم نشستیم و شرابی تست کردیم و فیلمی دیدیم. البته من فیلم جنایت هنری را قبلا دیده بودم اما بخاصر اینکه تو و مامانم ندیده بودید نشستم و با هم شب زیبا و خوبی را داشتیم. مامانم هم خیلی رعایت می کنه و هر وقت که می خواهیم بخوابیم او هم می خوابد تا مزاحم ما نشه. به هر حال این داستان دیروز بود و امروز هم بعد از نهار خانه ی بانا تو باید بری دانشگاه تا به جلسه ی کاری خودت با برندا و نیل برسی که به نظرم دیر وقته اما به هر حال چاره ای هم نیست. قبلش هم باید بری بانک و این چک برزری دانشگاه به مبلغ 900 دلار را نقد کنی. باید 300 دلار برای ثبت نام فرانسه ات بدی و بقیه اش را هم باید بگذاریم برای کرایه ی ماشین و خرج آخر هفته. من هم قراره چنین چکی را دریافت کنم اما بعید می دانم بتوانم باهاش پول این ترم گوته را بدم چون فعلا که خیلی بدهکاری به کردیتهامون داریم. شاید بتونم کمی با تاخیر ثبت نام کنم شاید هم نشه که خب خیلی بد میشه. باید ببینیم چه کار میشه کرد.
 

۱۳۹۱ فروردین ۲۱, دوشنبه

باز هم بی پولی!



تو و مامانم هنوز خواب هستید و من مدتی است که بیدار شده ام و کارهایم را کرده ام و منتظرم تا شما بیدار شوید و بعد از صبحانه/ظهرانه برم و ماشین را پس بدم. این داستان تحویل دادن و تحویل گرفتن ماشین آن سر شهر هم مسأله ای است که یک روز کامل را از آدم میگیره.


دیروز حدود عصر بود که رفتیم بیرون و چون هوا کمی سرد بود و ابری بیشتر با ماشین چرخیدیم. موقع برگشت هم مامان را بردیم نروسا که پیتزا و شراب گرفتیم و اون هم از خاطرات دوران دبیرستانش در آمریکا برامون گفت. شب هم فیلمی که مدتها بود اصرار داشت ببینیم و قبل از رسیدن به خانه گرفتیم به اسم Everything is illuminated را گرفتیم و دیدیم که بد نبود و خیلی بیشتر برای مامانم دل انگیز و تاثیرگذار بود.


هفته ی دیگه کلاس آلمانی من شروع میشه و تو هم از فردا کلاس فرانسه داری. اما جالب اینه که بعد از اینکه امروز پول ماشین را بدم تفریبا دیگه هیچی پول نداریم. نمی دانم چه داستانی هست که تقریبا هر وقت مامانم آمده بخصوص ما اصلا آه در بساط نداریم. حالا باز خدا را شکر امسال خیلی اوضاعمان بهتر از سال قبل سپتامبر که مامان آمد هست و بالخره یک شب هتل برایش در نیاگارا گرفته ایم و امیدوارم که داستان پول کرایه ی ماشین هم جور بشه اما به هر حال پولی برای کلاس فرانسه تو و آلمانی من فعلا که نداریم.


درس و زبان خواندن هم که بدتر از بی پولی کاملا تعطیل شده و بنده انگار نه انگار که کلی مقاله ی ننوشته و تحویل نداده دارم. تو که باید کار برندا را که مدتی است عقب افتاده برسانی. اما به قول تو نباید این کارهای عقب افتاده باعث نگرانی و ناراحتی ما و تاثیر گذاشتن روی مهمانمان بشه. بخصوص حالا که بعد از مدتها آمده تا کمی از فشارها دور بشه و استراحت کنه. دیروز کمی که راجع به امیرحسین حرف شد من سعی کردم متوجه اش کنم که من و بابک بیشتر از امیر نگران حال و روز خودش هستیم. باید در رفتارم هم این نکته را نشانش بدهم و کمی به قول تو بهش بیشتر توجه کنم.


 

۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

مامان



شنبه صبح هست و مامانم داره دوش می گیره و ما هم میز صبحانه را چیده ایم. دیشب بعد از اینکه تمام روز به خانه تکانی گذشت و همه چیز را مرتب کردیم رفتیم فرودگاه و مامان که یازده و نیم شب رسیده بود را برداشتیم و آمدیم خانه. با این جی پی اس که تو از کاستکو گرفته ای خیلی رانندگی در شهری که خیابانهایش را بلد نیستی راحته. 


تا خوابیدیم شده بود دو صبح. مامانم از اینکه پولی نداشته که برامون چیزی بگیره خیلی ناراحت بود اما با این حال یک گردنبند فیروزه ای بند چرمی قشنگ برای تو و برای من هم شکلات گرفته بود با دو تا گلدان کوچک کریستال به هر حال آنچه که می تواند بکند همین بود و خیلی هم مناسب و خوب. خلاصه که امروز بعد از صبحانه قراره بریم محله ی قدیمی "دیستیلری دیستریک" و شب هم مهمان خانه ی مرجان هستیم. خلاصه که قراره ویکندها را تفریح کنیم و در طول هفته کار و درس.

نکته ای که برایم جالب و البته نگران کننده بود این بود که همانطور که تو هر روز و اتفاقا دیروز خیلی درست و بجا بهم میگی که خیلی رفتارم عجله ای و عصبی شده است گفتن دقیقا همان جمله و تشخیص همان رفتارم توسط مامانم دیشب بود. بهم گفت که در ماشین بابت اینکه ممکنه مسیر برگشت به خانه را اشتباه رفته باشی عصبی شده بودی و ...


دیروز به تو گفتم که متاسفانه به نظرم میرسه که برخلاف گذشته اساسا آن آرامش درونی را از دست داده ام. دایما فکر می کنم- البته به درست- که از برنامه و کارهایم عقبم و همین باعث شده در یک آشوب و تلاطم درونی به سر ببرم و همین شرایط هم کاملا در رفتارم مشهود شده. باید کار کنم باید خودم را آرام کنم چون به قول مامانم با این کار ناخودآگاه باعث تلاطم و نگرانی تو هم میشم. کاملا درسته! به همین دلیل هست که الان مدتی است که من هم مثل تو معده درد و روده درد در هر شرایطی دارم. به قول بابات همه چیز به اعصاب بر میگرده.

۱۳۹۱ فروردین ۱۸, جمعه

خرید برای مهمان


"گود فرای دی"  هست و تعطیله. مامانم امشب میاد و با ماشینی که دیروز رفتیم و برای این ویکند کرایه کردیم میریم دنبالش. هر دو داریم از خستگی و کمی هم سرماخوردگی وا میریم. با اینکه تازه ساعت 2 بعد از ظهر هست و اتفاقا کلی هم کار داریم اما از بس دیروز روز پر کاری داشتیم خیلی خسته ایم. دیروز پیش از ظهر ماشین را با بیمه تحویل گرفتیم که خب مسلما گرانتر از آنچیزی شد که می خواستیم. از ساعت 12 تا 8 شب هم از کاستکو به آی کیا و از آنجا به قسمت فروشگاههای ایرانی و بعد لابلاس و ... رفتیم و برای آمدن مامانم خرید کردیم و البته خریدهای معمول خودمان را. 

برای اولین بار بود که می خواستیم از پارکینگ خودمان استفاده کنیم که وقتی رسیدیم خانه متوجه شدیم یک بابای دیگه ای ماشینش را جای ماشین ما گذاشته. خلاصه که مجبور شدیم در قسمت ویزیتور پارک کنیم اما تا معلوم بشه چه خبره من یک ساعتی را پایین ایستاده بودم و تا آمدم بالا و شروع کردم به بستن و سوار کردن کمدی که از آی کیا گرفته بودیم و تقریبا کار را تمام کنم شده بود نزدیک یک صبح که دیگه هر دو فقط خودمان را به تا تخت کشاندیم و نفهمیدیم که چطور خوابیدیم.

صبح هم بقیه ی کارها را کردیم و ساعت 11 با ریک و بانا در منزلشان قرار داشتیم تا درباره ی خرید آپارتمانشان و اجاره کردنش توسط ما حرف بزنیم. در واقع در حال حاضر فرقی برای ما نخواهد کرد اما احتمالا بعد از چند سال وقتی که بخواهند بفروشندش ما هم درصدی از سود وام بانکی را از آنها ئس می گیریم که خودش کمک بزرگی خواهد بود.

الان هم تو داری لباسها را جا به جا می کنی تا عصر آنهایی که اکثرا هم مناسب و برخی نو هم هستند و نمی خواهیم ببریم برای "چرتی". من هم باید جارو و تمیز کاری کنم. خلاصه که با کمی سرماخودرگی و خستگی البته زیاد کارها را پیش می بریم تا به سلامتی شب که بریم فرودگاه.

دیشب که با مامانم و مادر حرف میزدیم شوق سفر و دیدن ما در صدای مامانم حسابی مشهود بود. مادر هم می گفت مامانت خیلی بابت شرایط خودش و بخصوص امیرحسین خسته است و خیلی به این سفر نیاز داره. می گفت باز هم با امیر ساعتها حرف زده که فکری به حال خودش بکنه و من و بابک را برایش مثال زده که در جواب گفته آنها شانس آورده اند و درضمن هم کار بخصوصی نکرده اند. واقعا که چقدر جای تاسف داره!


احتمالا فرداشب میریم خانه ی مرجان که هم مامان آنها را ببینه و هم علی و دنیا را که می آیند. در طول روز هم چون ماشین داریم جایی نزدیک خواهیم رفت. خلاصه که تو خیلی اصرار داری به مامانم خوش بگذره. من هم اصرار دارم که به درسها و کارهایمان هم برسیم. تا ببینیم چطور میشه دوتا کار را با هم جلو برد. تا اینجا که درسی نخونده ایم و کاری نکرده ایم. تو کارهای برندا را داری و من هم آخرین برگه های دانشجوهایم را باید تصحیح کنم که در مجموع خیلی راضی کننده نبوده اند.
 

۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

تصحیح برگه ها



شب هست و داریم برای خواب آماده میشیم. امروز بعد از اینکه تو صبحانه خوردی با هم رفتیم کرما تا من هم قهوه بگیرم و شروع کنم به تصحیح برگه های دانشجویانم. تو هم که لپ تابت را آوردی تا به کارهای برندا برسی.


بعد از یکی دو ساعتی که آنجا بودیم تو رفتی خانه و من هم پیاده رفتم تا بی ام وی و بعد برگشتم خانه. از وقتی که آمدم و با هم نهار دیر هنگام خوردیم تا تقریبا همین الان که ساعت ۱۱ شب هست داشتم برگه تصحیح می کردم و هنوز هم تمام نشده. تو هم کارهایت نیمه کاره مانده و فردا هم که کلی کار و برنامه داریم و نمی دانیم کی به کارهایمان می رسیم.


تمام امروز را به قول تو down بودم و اغلب سر درد و سرگیجه داشتم که بیشتر بخاطر فشارهای دو روز گذشته بود که مثل احمقها به خودمان آوردیم.


البته یک کار مفید هم امروز کردم که شروع و استارت ورزش کردن بود. هر چند که بعدش با خوردن آبجو فکر کنم بیشتر ضرر به خودم زدم. تو هم بعد از ورزش سالادی خوردی و دوباره نشستی پای لپ تاب تا کارهای RA را ادامه دهی.


فردا صبح می خواهیم به سلامتی بریم ماشینی که کرایه کرده ایم را تحویل بگیریم و تمام روز را به خرید برای آمدن مامانم و البته خرید از آی کیا و کاستکو خواهیم گذراند. باید خانه را هم ظرف فردا و پس فردا که Good Friday هست مرتب و تمیز کنیم.

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

عصبی


تازه الان آیدین و علی و مازیار که برای شام آمده بودند رفتند. ساعت نزدیک ۱ بامداد هست و هر دو داریم از خستگی از پا در میایم.

تمام دیروز و امروز را با فشار کاری و عصبی پشت سر گذاشتیم. از یکشنبه شب که با بچه ها رفتیم رستوارن شهرزاد و شب خوبی بود بگذریم و از دوشنبه صبح شروع کنم که سر هیچی موقع صبحانه یک به دو کردیم و خلاصه من خیلی عصبی شدم. به هر حال هیچ کدام صبحانه نخورده رفتیم بیرون بیرون تا به کارهامون برسیم که خیلی زیاد بود. ساعت ۹ باید برای کار ویزای فرانسه که امروز صبح وقت داشتیم می رفتیم و عکس می گرفتیم. بعدش باید می رفتیم بانک بیمه ی سفر می خریدیم. از آنجا تو باید می رفتی دفتر بیژن برای تمام کردن کار مالیات که مانده بود معطل و من هم باید می رفتم دانشگاه سر کلاس دیوید.

با دیوید حرف زدم اما دیگه به کلاسش نرسیدم. بعد باید با گمل حرف می زدم و بعد هم با آشر قرار داشتم. تو هم حسابی در دفتر مشتی کارت گیر گره خورده بود. خلاصه تا تو رسیدی دانشگاه و من هم با آشر ملاقاتم تمام شد ساعت نزدیک ۲ بود و با هم رفتیم دنبال کار برزری که اقدام کرده بودیم و از آنجا من رفتم سر جلسه ی امتحان درسی که می دادم و تو هم آخرین توتوریالت را داشتی. بعد از آن رفتیم سمت منزل خاله عفت یک کادو برایش خریدیم و تا رسیدیم ساعت پیش از ۷ بود. از آنجایی که مهری خانم با دخترش را دعوت کرده بود و آنها هنوز نرسیده بودند تا آمدند و شام خوردیم و بعد از کمی حرف و آرزوهای سال نو تا بلند شدیم و رسیدیم خانه ۱۰ شب بود. خسته و ناتوان خوابیدیم.

امروز هم ساعت ۹ وقت سفارت داشتیم. در یک محیط بسیار بی روح و رنگ و با یک کارمندی که انگار همان موقع از بستر بیماری بلند شده بود یک ساعتی سر پا مصاحبه دادیم و تازه قرار شد کلی مدرک دیگه هم برایش ببریم تا بعد از حداقل دو هفته بهمون جواب بده.

از آنجا رفتیم بانک تا ببینیم چرا کریدت من مسدود شده که فهمیدیم هتل مون در پاریس ۳۰۰ دلار از حسابم پول برداشته و چون بیش از حد مجاز بوده بعد از اینکه آن پولش را برداشته من حسابم خراب شده. این شد که به دلیل آنکه تو درست متوجه ی داستان نشده بودی و من هم عصبی کار بی وجه آنها شده بودم باز یک به دو کردیم که برای اولین بار تو هم خیلی لجاجت می کردی- چیزی که به قول تو نشان دهنده ی این هست که به شرایط مرزی و حساس شدن آستانه رسیده ایم.

خلاصه بعد از اینکه رفتم یک ساعتی قدم زدم و کتابخانه ی ربارتس رفتم برگشتم خانه و با هم حرف زدیم و آرام شدیم و از بعد از ظهر هم در تدارک مهمانی امشب قرار گرفتیم.

تولد امیرحسین هست و زنگ زدم آمریکا و دیدم که رفته راکلین بابت تحویل و احتمالا تمدید مجدد ماشین. مامان گفت که اساسا به فکر زندگی و خودش و آتیه اش نیست. نمی دانیم و نمی دانم داره چه فکری می کنه. تنها چیزی که خوب می دانم اینه که این رفتار و بی قید و خیالی که داره نه تنها خودش و مامان که داره من و ما را هم به شدت عصبی و زندگیهامون را تحت تاثیر قرار میده و داغون می کنه.

مدتی است که مثل اوایل معده و روده درد تو روده ها و معده ام دایم سوزش و درد داره. خلاصه که اگر درستش کردم که کردم اگر نه این فشارها من را درست می کنه.
   

۱۳۹۱ فروردین ۱۳, یکشنبه

سیزده بدر



این چند روز گذشته اینرنت خانه درست کار نمی کنه و به همین دلیل نتونستم به اینجا سر بزنم. به هر حال اگر بخواهم خیلی سریع و کلی بگم که چه خبر بوده اینطوری میشه که پنج شنبه تو مصاحبه ی طولانی و موفقی داشتی اما تمام نشد و بخشهایی از امتحان پاورپوینت و ورد به خانه موکول شد که امروز براشون انجام دادی. 


جمعه آخرین روز توتوریال من بود که بلاخره تمام شد. تجربه ی بدی نبود اما خیلی هم لذت بخش نبود. بعضی از بچه ها خیلی مشتاق و کوشا بودند اما اکثرا نه. از دانشگاه با تو جلوی ساختمان گوته قرار داشتم و با هم رفتیم به نمایش تک نفره ی فاوست در جعبه که تجربه ی جالبی بود. یادویگا خیلی با تو گرم گرفت و بعد از نمایش با بچه ها کلی در برف قدم زدیم تا بلاخره رستورانی مکزیکی را که جا و میز خالی داشت پیدا کردیم و با بچه ها نشستیم و گپ زدیم و شام خوردیم. شب خوبی بود. مارک، آندرو، اوکسانا، کندل، سوزی، گورگیوس با همسرش، من و تو بودیم. قرار شد بیشتر دور هم بعد از کلاسها جمع بشیم.


شنبه هم برای شام مهمان داشتیم. صبحش رفتیم دفتر حسابدار که مثل سال پیش برامون فرمها را درست کنه که گفت در نهایت نزدیک به 2 هزار دلار در طول سال دستمان را خواهد گرفت و از آنجا تا برگشتیم خانه شده بود عصر. هر دو از شب قبل و راه رفتن طولانی در برف و باد کمی حال سرماخورده داشتیم اما به هر حال خودمان را آماده کردیم و بلاخره فیاض و آندریا که سر وقت آمدند همه چیز درست بود. ویکتوریا و فرزاد خبر داده بودند که نمی توانند بیایند و آیدین هم که بخاطر حال پدرش رفته ایران و زاهدان هست. اما هر چه منتظر سحر شدیم نیامد و خیلی نگرانش شده بودیم. هر چه هم گستیم تلفنش را هیچ کدام پیدا نکردیم. گفته بود که با یکی از دوستانش به اسم لیلا که از ایران آمده دیدنش خواهد آمد اما تا رسید ساعت شده بود 9 و در این یک ساعت و نیم خیلی تو و آندریا را نگران کرده بود.


خلاصه که خورش فسنجان "وجترینی" و با مرغ درست کرده بودی با میرزا قاسمی که همگی چندین و چند بار کشیدند و خیلی خوششان آمده بود. برای دسر هم کیک درست کرده بودی و البته آندریا هم دسر سرد آورده بود. سحر هم با این دوستش که گویا هنرپیشه ی یکی دوتا فیلم و سریال بود از آبشار نیاگارا آمدند و خلاصه که تا حدود ساعت 1 مهمان داشتیم. امروز هم بعد از اینکه خانه را تمیز کردیم زیر باران رفتیم کویین پارک و سبزه مون را پای درخت گذاشتیم و در تمام طول راه به سمت مغازه ی پنیرفروشی در خیابان چرچ با ایران حرف میزدیم که همگی منزل مامان و بابات بودند برای آش و کباب در سیزده بدر.

یکی یک ساندویچ گریل پنیر گرفتیم که باعث سوزش معده ی تو هم در نهایت شد و از آنجا رفتیم کرما چای و قهوه گرفتیم و تا رسیدیم خانه ساعت 2 بود. از آن موقع تا 7 که برای شام با دوستان در شهرزاد قرار داشتیم من وقتم را پای تلویزیون تلف کردم بی آنکه این چند روزه لغتی درس بخوانم و یا آلمانی تمرین کنم و تو هم برای تکمیل مدارک سفارت فرانسه برای سه شنبه صبح دنبال هتل و خرید بیمه ی سفر و ... می گشتی.

شب با مگان و دوست پسرش به همراه کلی و گاری رفتیم شهرزاد که شب خوبی بود و کلی از چیزهای مختلف حرف زدیم و خلاصه ما هم سیزده خود را بدر کردیم.

فردا کلی کار داریم. اول باید بریم برای سفارت عکس بگیریم. بعدش من باید برم دانشگاه کلاس دیوید و دیدن آشر و سر جلسه ی امتحان درسی که توتوریالش را دارم و یکی دوتا کار دانشگاهی دیگه. تو هم باید بری دوباره دفتر حسابدار چون یکی از مدارکت کم بود و بعد هم کلی کار دانشگاه داری و به سلامتی آخرین جلسه ی توتوریالت را خواهی داشت و در نهایت هم قراره بریم سر شب منزل خاله عفت برای عید دیدنی.